دو پارتی تهیونگ black love
ا. ت=(عکس های بچم و گرفتم و صدای قلبش و ضبط کردم...)
ا.ت=ببخشيد مامانی... بخاطر کار بابات من نمیتونم این زندگی رو بهت ببخشم... امیدوارم من و ببخشی(گریه کردم و بعد... سقطش کردم!...و در آخر... صدای خودم و ضبط کردم که داخلش همه چیز و براش توضیح دادم...همه چیز آماده بود...صندوقچه رو براش فرستادم و رفتم سمت پرتگاهی که من و از مرگ نجات داد...بعد از نابود کردن عشقم، بچم و زندگیم... اینبار دیگه وقت مرگ بود)
تهیونگ=(بعد از اینکه فهمیدم باهام چیکار کرده ازش متنفر شدم! تو خونه بودم...بوی عطرش هنوز تو خونه بود... تو خودم بودم که زنگ در خورد... وقتی در و باز کردم هیچکس نبود... که چشمام به یه صندوقچه خورد... آوردمش داخل خونه و بازش کردم... چند تا برگه آزمایش و عکس سونوگرافی بود...بهشون نگاه انداختم...بچم!اون بچه ی منه! (خوشحال) ا.. اما... خدای من! من با ا.ت چیکار کردم! اون...اون مريضه... نمیتونه خودش و کنترل کنه! خواستم بلند شم برم خونه ا. ت دنبالش که چشمم به یه فلش خورد... گذاشتمش داخل لپ تاپم و به صفحه خیره موندم)
فلش=اول اعترافات سویون و بعد صدای ا. ت پخش شد(سلام تهیونگ... الان که داری این صدا رو میشنوی احتمالا کار از کار گذشته... دیدی بهت راست گفتم... هق... اون بچه...بچه ما بود! من و تو! اما تو به حرفم گوش نکردی! باورم نکردی!......چیه!!؟ ذوق کردی باباشدی؟باشه صداش و گوش کن! (صدای قلب بچه پخش شد...تموم شد) هه!.. اما یه خبر بد! بهت تسلیت میگم... سقطش کردم! بهت که گفتم کاری میکنم که اشکام و طلاقمون هیچ باشه یادته؟... الانم نه تنها عشقمون و زندگیمون و حاصلش یعنی بچمون و از دست دادی...منم از دست میدی...خودم و میکشم و تو بدون ما مرگ و هين زنده بودن تجربه میکنی! خداحافظ عزیزم)
تهیونگ=(تو شوک بودم و اشک میریختم...نه نه نه! همش تقصیر من! اون دیوونه بود اما همچین کاری! باید زنده میموند تا بهم برگرده! فقط یجا میتونست باشه...وقتی نداشتم پس شانسم و امتحان کردم... (15 دقیقه بعد)...صدای آمبولانسو پلیس و جیغ تنم و لرزوند... رفتم و کنار پل تو اون شلوغی به پایین نگاه کردم... جسم ظریفش غرق خون بود...من یه بار نجاتش داده بودم و حالا...دلیل مرگش خودم بودم... من چیکار کردم؟ این زندگی بعد از این برام مثل مرگ بود..دست از فریاد زدم برداشتم...دستم و از دست پلیسا بیرون کشیدم و پریدم!
ا.ت=ببخشيد مامانی... بخاطر کار بابات من نمیتونم این زندگی رو بهت ببخشم... امیدوارم من و ببخشی(گریه کردم و بعد... سقطش کردم!...و در آخر... صدای خودم و ضبط کردم که داخلش همه چیز و براش توضیح دادم...همه چیز آماده بود...صندوقچه رو براش فرستادم و رفتم سمت پرتگاهی که من و از مرگ نجات داد...بعد از نابود کردن عشقم، بچم و زندگیم... اینبار دیگه وقت مرگ بود)
تهیونگ=(بعد از اینکه فهمیدم باهام چیکار کرده ازش متنفر شدم! تو خونه بودم...بوی عطرش هنوز تو خونه بود... تو خودم بودم که زنگ در خورد... وقتی در و باز کردم هیچکس نبود... که چشمام به یه صندوقچه خورد... آوردمش داخل خونه و بازش کردم... چند تا برگه آزمایش و عکس سونوگرافی بود...بهشون نگاه انداختم...بچم!اون بچه ی منه! (خوشحال) ا.. اما... خدای من! من با ا.ت چیکار کردم! اون...اون مريضه... نمیتونه خودش و کنترل کنه! خواستم بلند شم برم خونه ا. ت دنبالش که چشمم به یه فلش خورد... گذاشتمش داخل لپ تاپم و به صفحه خیره موندم)
فلش=اول اعترافات سویون و بعد صدای ا. ت پخش شد(سلام تهیونگ... الان که داری این صدا رو میشنوی احتمالا کار از کار گذشته... دیدی بهت راست گفتم... هق... اون بچه...بچه ما بود! من و تو! اما تو به حرفم گوش نکردی! باورم نکردی!......چیه!!؟ ذوق کردی باباشدی؟باشه صداش و گوش کن! (صدای قلب بچه پخش شد...تموم شد) هه!.. اما یه خبر بد! بهت تسلیت میگم... سقطش کردم! بهت که گفتم کاری میکنم که اشکام و طلاقمون هیچ باشه یادته؟... الانم نه تنها عشقمون و زندگیمون و حاصلش یعنی بچمون و از دست دادی...منم از دست میدی...خودم و میکشم و تو بدون ما مرگ و هين زنده بودن تجربه میکنی! خداحافظ عزیزم)
تهیونگ=(تو شوک بودم و اشک میریختم...نه نه نه! همش تقصیر من! اون دیوونه بود اما همچین کاری! باید زنده میموند تا بهم برگرده! فقط یجا میتونست باشه...وقتی نداشتم پس شانسم و امتحان کردم... (15 دقیقه بعد)...صدای آمبولانسو پلیس و جیغ تنم و لرزوند... رفتم و کنار پل تو اون شلوغی به پایین نگاه کردم... جسم ظریفش غرق خون بود...من یه بار نجاتش داده بودم و حالا...دلیل مرگش خودم بودم... من چیکار کردم؟ این زندگی بعد از این برام مثل مرگ بود..دست از فریاد زدم برداشتم...دستم و از دست پلیسا بیرون کشیدم و پریدم!
۸.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.