حلقه های مافیا (Part ⁸)
یهو گوشیم زنگ خورد باز کردم مامانم بود سریع جواب دادم
مکالمه:
ا.ت:الو
م.ت:الو دخترم؟!
ا.ت:بله کاری داشتی؟؟
م.ت: ا.ت کجایی؟!
ا.ت:اممم با دوستم بیرونیم…دیر میام ولی نگران نشو بهتون زنگ میزنم
م.ت:باشه خوش بگذره…ولی دفعه بعد خبر بده…خدافظ
ا.ت:اوکی خدافظ
پایان مکالمه
جونگ کوک:کی بود؟!(مشکوک)
وات فاک؟! مگه به اون ربطی داره؟!
ا.ت: اممم…هیچی مامانم بود
جونگ کوک:آها…ا.ت نظرت چیه بریم سینما
ا.ت:آره آره بریم
فلش بک(عصر)
هوا داشت تاریک میشد کل روز رو بگو بخند داشتیم خیلی خوش گذشت واقعا از جونگ کوک خوشم اومده بود البته به عنوان یه دوست اون ۲۴ سالش بود و ۷سال از من بزرگتر بود
ا.ت:وااییییی خیلی خوش گذشت هوا داره تاریک میشه من باید برم
جونگ کوک:من میرسونمت
ا.ت:نه نیازی نیست خودم می…
نذاشت حرفمو کامل بزنم دستمو گرفت و برد سمت ماشین خیلی ماشین خفنی داشت یه لامبورگینی مشکی بود( ماشین اسلاید 2) سوار ماشینم کرد خودشم نشست اونور بعد ۲۰ مین رسیدیم خدافظی کردم و رفتم داخل
ا.ت:سلام مامان…سلام بابا (بلند و خوشحال)
بابا:اووووو معلومه خیلی خوش گذشته
ا.ت:خیلی زیاد…
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم و یه لباس راحت پوشیدم تکالیف مدرسه مو انجام دادم وقتی تکالیفم تموم شد مامانم صدام کرد
و گفت:ا.ت بیا پایین شام بخور(بلند)
ا.ت:باشه الان میام (بلند)
رفتم پایین خیلی با جونگ کوک هله هوله خورده بودیم ولی هنو گشنم بود نشستم سر میز شام جاجانگ میون و کاربونارا داشتیم غذاهای مورد علاقه ی من با اشتها خوردم بعد به مامان بابام شب بخیر گفتم
امروز یکی از بهترین روزای عمرم بود ساعت رفتم گوشیمو برداشتم و چک کردم یه ویدئو با یه فیلتر کیوت گرفتم و تو ویدیو گفتم:شب بخیر اوپا (کیوت)
فرستادم براش ساعت:۲۳:۰۰ بود رفتم تو تخت خواب تقریبا ۲۰ دیقه بعد
خوابم برد…
مکالمه:
ا.ت:الو
م.ت:الو دخترم؟!
ا.ت:بله کاری داشتی؟؟
م.ت: ا.ت کجایی؟!
ا.ت:اممم با دوستم بیرونیم…دیر میام ولی نگران نشو بهتون زنگ میزنم
م.ت:باشه خوش بگذره…ولی دفعه بعد خبر بده…خدافظ
ا.ت:اوکی خدافظ
پایان مکالمه
جونگ کوک:کی بود؟!(مشکوک)
وات فاک؟! مگه به اون ربطی داره؟!
ا.ت: اممم…هیچی مامانم بود
جونگ کوک:آها…ا.ت نظرت چیه بریم سینما
ا.ت:آره آره بریم
فلش بک(عصر)
هوا داشت تاریک میشد کل روز رو بگو بخند داشتیم خیلی خوش گذشت واقعا از جونگ کوک خوشم اومده بود البته به عنوان یه دوست اون ۲۴ سالش بود و ۷سال از من بزرگتر بود
ا.ت:وااییییی خیلی خوش گذشت هوا داره تاریک میشه من باید برم
جونگ کوک:من میرسونمت
ا.ت:نه نیازی نیست خودم می…
نذاشت حرفمو کامل بزنم دستمو گرفت و برد سمت ماشین خیلی ماشین خفنی داشت یه لامبورگینی مشکی بود( ماشین اسلاید 2) سوار ماشینم کرد خودشم نشست اونور بعد ۲۰ مین رسیدیم خدافظی کردم و رفتم داخل
ا.ت:سلام مامان…سلام بابا (بلند و خوشحال)
بابا:اووووو معلومه خیلی خوش گذشته
ا.ت:خیلی زیاد…
رفتم بالا تو اتاقم لباسامو عوض کردم و یه لباس راحت پوشیدم تکالیف مدرسه مو انجام دادم وقتی تکالیفم تموم شد مامانم صدام کرد
و گفت:ا.ت بیا پایین شام بخور(بلند)
ا.ت:باشه الان میام (بلند)
رفتم پایین خیلی با جونگ کوک هله هوله خورده بودیم ولی هنو گشنم بود نشستم سر میز شام جاجانگ میون و کاربونارا داشتیم غذاهای مورد علاقه ی من با اشتها خوردم بعد به مامان بابام شب بخیر گفتم
امروز یکی از بهترین روزای عمرم بود ساعت رفتم گوشیمو برداشتم و چک کردم یه ویدئو با یه فیلتر کیوت گرفتم و تو ویدیو گفتم:شب بخیر اوپا (کیوت)
فرستادم براش ساعت:۲۳:۰۰ بود رفتم تو تخت خواب تقریبا ۲۰ دیقه بعد
خوابم برد…
۵.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.