پارت۳

پارت۳
صدای زنگ آیفون اومد.
به تهیونگ نگاه کردم که با عصبانیت از جاش بلند شد اما سریع دویدم سمت آیفون خواستم بردارمش که گفت
+بهش بگی آره امشب یکاری میکنم دوقلو حامله شی
با این لحن حرف نزده بود باهام تاحالا.
+بهش بگو بره وگرنه تیکه هاشم پیدا نمیکنن.
آیفون که برای بار دوم زنگ خورد . به خودم اومدم برداشتمش
♧الکس
الکس: ات بیا پایین زود.
♧برو الکس برو خواهش میکنم
الکس: ات زود درو باز کن ببینم اون عوضی چه بلایی سرت اورده که اینجوری میگی.
یهو سایه تهیونگ رو پشت سرم حس کردم ازم گوشی آیفون رو گرفت و گفت
+میری یا بیام پایین
الکس: بیا ببینم چیکار میکنی
خواست بره که گفتم
♧تهیونگ خواهش میکنم بخاطر دیانا نرو بخاطر منی که یه زمان برات مهم بودم نرو.
+بگو گورش و گم کنه هیچ وقت نیاد جلو چشمم.
باشه ایی گفتم رفتم پایین سریع. جوری پله هارو میدویدم ده بار زمین خوردم.
درو باز کردم
الکس: ات اومدی پس دیانا کو؟؟
♧برو لطفا برو هیچ وقت نیا سراغم چون تهیونگ میکشتت برو الکس
الکس: آخه...
♧خواهش میکنم بخاطر هرکی که برات عزیزه
الکس: تو برای من عزیزی.ات
+غلط کردی زن من برای تو عزیزه مرتیکه دیدی که خودش میگه گورتو گم کن.(از پشت ایفون)
♧برو لطفا
الکس و که راضی کردم اومدم بالا.
تهیونگ رو دیدم که