پارت 84
از پشتش یه گل بابونه آورد و گذاشت کنار گوشم و با عشق
زمزمه کرد:
جیمین :خیلی زیبا شدی!
ریز خندیدم که با دیدن یکی از بچهها که داشت سمتمون میومد
سریع و تند گفتم:
ت: جیمین، من برم یکی داره میاد!
سریع از اونجا دور شدم و به سمت دریا رفتم.
حاال فهمیدم اون بوی خوب از چی بود؛ از بوی گلهای بابونه و
یاس پشت کابینها بود چون صبح غنچه زده بودن، بوشون پخش
شده بود!
***
همه داشتن صبحونه میخوردن و صحبت میکردن که تا من
سالم کردم همه تو سکوت رفتم. با تعجب گفتم:
ت:چیزی شده؟ چرا تا من اومدم ساکت شدین؟
یکی از بچه ها گفت
- هیچی فقط واس تو خوب نبود!
براشون چشم چرخوندم و بیاهمیت نشستم و شروع کردم به
خوردن.
برام مهم نبود باز چی دارن پشت سرم ردیف میکنن؛ مهم خودم
بودم که میدونستم واقعیت ندارن و همشون یا تهمته یا شایعه.
جیمین هم اومد و با کمی خنده که بچهها درست روبهرو من
نشست که یهو همون پسره پرسید:
- استاد بین شما و ت چیزی هست؟
با این حرف خشکم زد و منتظر حرف جیمین موندم که اونم
خیره بهم بود اما سریع با اخم عمیقی نگاهش رو ازم گرفت.
بزاق دهنم رو با صدا قورت دادم که صدای جیمین بلند:
جیمین:آره.
به معنی واقعی خشکم زد. وای خدای من، فردا دیگه همه به یه
چشم دیگه نگاهم میکنن! با عجز به چشمهای جیمین خیره شدم
که ادامه داد:
جیمین: و این اصلا به کسی مربوط نیست.
بلند شد و خواست بره که به سمتمون برگشت و با انگشت اشاره
با تحکم گفت:
جیمین:و اگه ببینم این موضوع رو بیشتر کش بدین، کاری میکنم که
از گفتههاتون پشیمون شین!
جیمین که رفت من هم اشتهام رو از دست داده بودم و اونجا رو
ترک کردم. بلند شدم و به سمت جنگل، پشت کابینها، رفتم.
بوی جنگل و نم درخت و خاک، یه عالمی دیگهای واسه خودش
داشت. آروم به تنههای درخت دست کشیدم که صدای خرناس
چیزی به گوشم خورد. آروم بیحرکت وایسادم و به سمت صدا
زمزمه کرد:
جیمین :خیلی زیبا شدی!
ریز خندیدم که با دیدن یکی از بچهها که داشت سمتمون میومد
سریع و تند گفتم:
ت: جیمین، من برم یکی داره میاد!
سریع از اونجا دور شدم و به سمت دریا رفتم.
حاال فهمیدم اون بوی خوب از چی بود؛ از بوی گلهای بابونه و
یاس پشت کابینها بود چون صبح غنچه زده بودن، بوشون پخش
شده بود!
***
همه داشتن صبحونه میخوردن و صحبت میکردن که تا من
سالم کردم همه تو سکوت رفتم. با تعجب گفتم:
ت:چیزی شده؟ چرا تا من اومدم ساکت شدین؟
یکی از بچه ها گفت
- هیچی فقط واس تو خوب نبود!
براشون چشم چرخوندم و بیاهمیت نشستم و شروع کردم به
خوردن.
برام مهم نبود باز چی دارن پشت سرم ردیف میکنن؛ مهم خودم
بودم که میدونستم واقعیت ندارن و همشون یا تهمته یا شایعه.
جیمین هم اومد و با کمی خنده که بچهها درست روبهرو من
نشست که یهو همون پسره پرسید:
- استاد بین شما و ت چیزی هست؟
با این حرف خشکم زد و منتظر حرف جیمین موندم که اونم
خیره بهم بود اما سریع با اخم عمیقی نگاهش رو ازم گرفت.
بزاق دهنم رو با صدا قورت دادم که صدای جیمین بلند:
جیمین:آره.
به معنی واقعی خشکم زد. وای خدای من، فردا دیگه همه به یه
چشم دیگه نگاهم میکنن! با عجز به چشمهای جیمین خیره شدم
که ادامه داد:
جیمین: و این اصلا به کسی مربوط نیست.
بلند شد و خواست بره که به سمتمون برگشت و با انگشت اشاره
با تحکم گفت:
جیمین:و اگه ببینم این موضوع رو بیشتر کش بدین، کاری میکنم که
از گفتههاتون پشیمون شین!
جیمین که رفت من هم اشتهام رو از دست داده بودم و اونجا رو
ترک کردم. بلند شدم و به سمت جنگل، پشت کابینها، رفتم.
بوی جنگل و نم درخت و خاک، یه عالمی دیگهای واسه خودش
داشت. آروم به تنههای درخت دست کشیدم که صدای خرناس
چیزی به گوشم خورد. آروم بیحرکت وایسادم و به سمت صدا
۵.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.