(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 25
سمته موهایش دستشو برد و موهایه همسرش رو خیلی محکم تو دستش گرفت و به طرفه پایین کشید که باعث درد شدید سرش گرفت شد
فیلیکس : وقتی میدونی من بهت اجازه نمیدم بازم رفتی
ات : درد میکنه ولم کن
فیلیکس عصبی شد و موهایه همسرش و ول کرد
فیلیکس: پاشو
دسته همسرش رو گرفت و سمته تخت رفتن همسرش رو هول داد رویه تخت که اوفتاد و موهایش رویه سورتش بود بدونه حرفه دیگی دکمه لباسش رو باز کرد و سمتش رفت همسرش ترسید و با ترس گفت
ات : آقا لی صبر کنید
اما شوهرش به حرفاش گوش نکرد و رویه همسرش خ*یمه زد همسرش با صدایه لرزون گفت
ات : اگه بهم دست بزنید داد میزنم
فیلیکس شکه بهش نگاه کرد و گفت
فیلیکس : به جایی رسیدی که تحدیدم میکنی؟
فیلیکس از رویه همسرش بلند شد و با صدایه بمش گفت
فیلیکس : پاشو وسایتلو جم کن باید بری
همسرش مه هیچ وقت بهش حاضر جوابی نکرده بود امروز همینچنی کاری کرد
ات : من هیچ جای نمیرم باز هم میخواهی منو ببری خدمتکار مادرت بکنی
فیلیکس از این حرفه ات عصبی تر شد و به سمته جلو رفت سیلی محکمی به همسرش داد که برایه بار دوم اوفتاد رویه تخت لپش قرمز شده بود
فیلیکس تحدیدامیز گفت
فیلیکس : خیلی پرو شودی خودم میدونم چجوری ادمت کنم
دیگه چیزی نگفت و از اوتاق خارج شد
ات ویکع تاقت این همه درد رو نداشت اشکاش سرازیر شدن و بدونه صدا کریخ میکرد زانو هاش رو بغل کرده بود که همون دیقه فینیکس خیلی آروم وارده اوتاق شد
مادرش وقتی پسرش ر دید اشکاشو پارک کرد و گفت
ات : بیا اینجا مامانی
پسرش سمته آموزش قدم برداشت
مادرش اون رو در اغوشش گرفت و پیشونیش پسرش رو بوس کرد
فینیکس شیطون نکهخی به مادرش کرد
فینیکس: مامانی صولتت زخمی شده
ات : نه چیزی نیست میخواهی پیشه من بخوابی
فیلیکس با خوشهالی گفت
فینیکس: آره میخواهم
مادرش رویه تخت دراز کشید و فینیکس رو در اغوشش گرفت و برایش لا لا یی میخوند با صدایه باز شدنه در زود خودش رو به خواب زد
فیلیکس وارده اوتاق شد و نگاهی به ات کرد سمتش قدم برداشت با دیدنه فینیکس که مثل فرشته ها خواب بود و ناخودآگاه رویه لباش خندیی جلو شد کناره همسرش رویه تخت دراز کشید و دستشو گذاشت رویه صورتش
ادامه دارد
پارت 25
سمته موهایش دستشو برد و موهایه همسرش رو خیلی محکم تو دستش گرفت و به طرفه پایین کشید که باعث درد شدید سرش گرفت شد
فیلیکس : وقتی میدونی من بهت اجازه نمیدم بازم رفتی
ات : درد میکنه ولم کن
فیلیکس عصبی شد و موهایه همسرش و ول کرد
فیلیکس: پاشو
دسته همسرش رو گرفت و سمته تخت رفتن همسرش رو هول داد رویه تخت که اوفتاد و موهایش رویه سورتش بود بدونه حرفه دیگی دکمه لباسش رو باز کرد و سمتش رفت همسرش ترسید و با ترس گفت
ات : آقا لی صبر کنید
اما شوهرش به حرفاش گوش نکرد و رویه همسرش خ*یمه زد همسرش با صدایه لرزون گفت
ات : اگه بهم دست بزنید داد میزنم
فیلیکس شکه بهش نگاه کرد و گفت
فیلیکس : به جایی رسیدی که تحدیدم میکنی؟
فیلیکس از رویه همسرش بلند شد و با صدایه بمش گفت
فیلیکس : پاشو وسایتلو جم کن باید بری
همسرش مه هیچ وقت بهش حاضر جوابی نکرده بود امروز همینچنی کاری کرد
ات : من هیچ جای نمیرم باز هم میخواهی منو ببری خدمتکار مادرت بکنی
فیلیکس از این حرفه ات عصبی تر شد و به سمته جلو رفت سیلی محکمی به همسرش داد که برایه بار دوم اوفتاد رویه تخت لپش قرمز شده بود
فیلیکس تحدیدامیز گفت
فیلیکس : خیلی پرو شودی خودم میدونم چجوری ادمت کنم
دیگه چیزی نگفت و از اوتاق خارج شد
ات ویکع تاقت این همه درد رو نداشت اشکاش سرازیر شدن و بدونه صدا کریخ میکرد زانو هاش رو بغل کرده بود که همون دیقه فینیکس خیلی آروم وارده اوتاق شد
مادرش وقتی پسرش ر دید اشکاشو پارک کرد و گفت
ات : بیا اینجا مامانی
پسرش سمته آموزش قدم برداشت
مادرش اون رو در اغوشش گرفت و پیشونیش پسرش رو بوس کرد
فینیکس شیطون نکهخی به مادرش کرد
فینیکس: مامانی صولتت زخمی شده
ات : نه چیزی نیست میخواهی پیشه من بخوابی
فیلیکس با خوشهالی گفت
فینیکس: آره میخواهم
مادرش رویه تخت دراز کشید و فینیکس رو در اغوشش گرفت و برایش لا لا یی میخوند با صدایه باز شدنه در زود خودش رو به خواب زد
فیلیکس وارده اوتاق شد و نگاهی به ات کرد سمتش قدم برداشت با دیدنه فینیکس که مثل فرشته ها خواب بود و ناخودآگاه رویه لباش خندیی جلو شد کناره همسرش رویه تخت دراز کشید و دستشو گذاشت رویه صورتش
ادامه دارد
۴.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.