عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۱۹}
شب شده بود ...
همه انتظار داشتن ببینن که کی کیو انتخاب کرده . تهیونگ و لونا ، جونگ کوک و مینی ، آگوست دی و شینوبو ، ا/ت و یونگی . جین هم گفته کسی لیاقت منو نداره 😂
( عکس لباس همه رو میزارم )
جشن شروع شد .
همه روی میز های سلطنتی نشسته بودن .
تهیونگ : آهای جین تو چرا کسی رو پیدا نکردی ؟
جین : آهههه اگه میخواستم انتخاب میکردم کسی لیاقت منو نداره که یاع یاع یاع
یونگی : بابا با نمک نکشیمون
جین : نترس نمیکشم
یونگی : 😑😑
ا/ت : پس مهمونی بزرگ اینه ؟
شینوبو : نه این مهمونی کوچیکه
ا/ت : خوشمزه
مینی : احساس نمیکنید که مهمون ها یکم زیادن
دی : ولی از نظر من تعدادشون آدیه
کوک : حالا ولش کنید این بحث رو لعنتی ها
چند ساعت بعد
دی : من دیگه خسته شدم
شینوبو : منم .
دی : میای بریم یکم گیم بزنیم ؟
شینوبو : بزن بریم
رفتن چهار پنج دست گیم زدن ...
یکدفعه چند نفر اومدن داخل .
تهیونگ : اوووو دارین گیم میزنید ؟
یونگی : بیاین بریم من دیگه خسته شدم دخترا پیشنهاد دادن که بریم یکم بچرخیم توی جنگل
شینوبو : پس آگوست دی پاشو بریم
همه رفتن ...
داشتن قدم میزدن
ا/ت : لونا نگاه کن اینجا دقیقا همون جایی هست که ما افتادیم داخلش اولین بار
لونا : راست میگه همینجاست
تهیونگ : اوممممم یونگی اینجا ....
تا اومدیم حرف بزنیم سیاهی مطلق 👊
این داستان ادامه دارد ✋
شب شده بود ...
همه انتظار داشتن ببینن که کی کیو انتخاب کرده . تهیونگ و لونا ، جونگ کوک و مینی ، آگوست دی و شینوبو ، ا/ت و یونگی . جین هم گفته کسی لیاقت منو نداره 😂
( عکس لباس همه رو میزارم )
جشن شروع شد .
همه روی میز های سلطنتی نشسته بودن .
تهیونگ : آهای جین تو چرا کسی رو پیدا نکردی ؟
جین : آهههه اگه میخواستم انتخاب میکردم کسی لیاقت منو نداره که یاع یاع یاع
یونگی : بابا با نمک نکشیمون
جین : نترس نمیکشم
یونگی : 😑😑
ا/ت : پس مهمونی بزرگ اینه ؟
شینوبو : نه این مهمونی کوچیکه
ا/ت : خوشمزه
مینی : احساس نمیکنید که مهمون ها یکم زیادن
دی : ولی از نظر من تعدادشون آدیه
کوک : حالا ولش کنید این بحث رو لعنتی ها
چند ساعت بعد
دی : من دیگه خسته شدم
شینوبو : منم .
دی : میای بریم یکم گیم بزنیم ؟
شینوبو : بزن بریم
رفتن چهار پنج دست گیم زدن ...
یکدفعه چند نفر اومدن داخل .
تهیونگ : اوووو دارین گیم میزنید ؟
یونگی : بیاین بریم من دیگه خسته شدم دخترا پیشنهاد دادن که بریم یکم بچرخیم توی جنگل
شینوبو : پس آگوست دی پاشو بریم
همه رفتن ...
داشتن قدم میزدن
ا/ت : لونا نگاه کن اینجا دقیقا همون جایی هست که ما افتادیم داخلش اولین بار
لونا : راست میگه همینجاست
تهیونگ : اوممممم یونگی اینجا ....
تا اومدیم حرف بزنیم سیاهی مطلق 👊
این داستان ادامه دارد ✋
۶.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.