وقتی داداشت بود و...... 🫐🍪🗿( چند پارتی )p²
.
.
یونگی « برف سنگینی میومد و مردم سرخوش توی خیابون قدم میزدند... معمولا هوای برفی صحنه رمانتیکی رو برای زوج های حال بهم زن به وجود میاره و دست در دست هم روی برف ها قدم می بردارن اما من! دست در دست شیرموز همراه با یه گوربه خوابالو راه خونه کوک رو در پیش گرفته بودم
_جین به یونگی سپرده بود سر راه یه سر به کوک بزنه و براش شیر موز ببره تا بچه خرذوق بشه! وقتی به خونه رسید صدای جیغ و داد اونقدر بلند بود که حس میکرد داخل دعوا ناموسی ای پیش اومده.... کلافه اهی کشید و در ورودی رو باز کرد! با دیدن وضعیت خونه و در اخر دوتا دیوانه ای که توی خونه بودن چشماش گرد شد و با تعجب کل خونه رو برانداز کرد
یونگی « شما دوتا چه غلطی میکنید؟؟؟؟
_با شنیدن صدای یونگی یقیه همو ول کردن و با تعجب به یونگی خیره شدن.... گوربه کوچولوی کنار پاش میویی کرد و کنار بخاری جا خش کرد
کوک « کی اومدی هیونگ؟
یونگی « موقعی که داشتین همو جر میدادین... متفرق شین!
چند دقیقه بعد //
کوک « هوی پنگوئن
ا.ت « پنگوئن عمته
کوک « میگم نارنگی توی خونه داریم؟
ا.ت « اره چطور؟
کوک « ای دستت بشکنه پاشو برو بردار بیار یونگی نارنگی دوست داره شاید تصمیم گرفت جرمون نده
ا.ت « بهش نمیخوره اینقدر خشن باشه هااا
کوک « تو خوابگاه بهش لقب بروسلی دادیم در ظاهر شبیه پیشی ملوسه در باطن جزوه قشر گودرتمند گربه سانانه.. پاشو برو دیگه
ا.ت « همه این آتیش ها از گور تو بلند میشه
کوک « من بودم با دمپایی زدم زیر چشم یه نفر بعدشم شیرموز های عزیزم رو ریختم ؟
یونگی « این همه زر زدم بازم اوفتادین به جون هم؟
کوک « نه هیونگ عزیزم گفتم بره برات نارنگی بیاره *لبخند خرگوشی
یونگی « اگه فکر میکنی با یه نارنگی میتونی خرم کنی باید بگم!
.
.
.
ایده خوبیه🗿اما وقتی نارنگی ها رو اورد جفتتون پامیشین خونه رو مرتب میکنید....
کوک « یاعععع یونگیااا
_نیم ساعتی میشد که عین کوزت زمینو میسابیدن و زیر چشمی به یونگی نگاه میکردن.... روی مبل دراز کشیده بود و ساعدش رو روی چشماش گذاشته بود اما به قول کوک چهار تا چشم داشت چون وقتی میخواستن فرار کنن مچشون رو گرفته بود....
ا.ت « ای ای کمرم....
_دسته جارو رو عین نیزه تو هوا چرخوند و چند تا حرکت نمایشی برای خودش زد.... زیر لب دوباره غر غر کرد و گفت
کوک « به ارمی هام میگم کوکی شون رو مجبور کردین عین کوزت زمینو بسابه....
_همه فکر میکردن این خواهر و برادر رابطه فوقالعاده رمانتیک و بدون درگیری ای دارن اما حقیقت 360 درجه برعکس تفکر بقیه بود..... روزی وجود نداشت که تو سرو کله هم نزنن و سرو صدا راه بندازن! وقتی دید ا.ت سخت مشغوله لبخند خبیثی زد و اروم اروم به دخترک نزدیک شد....
.
یونگی « برف سنگینی میومد و مردم سرخوش توی خیابون قدم میزدند... معمولا هوای برفی صحنه رمانتیکی رو برای زوج های حال بهم زن به وجود میاره و دست در دست هم روی برف ها قدم می بردارن اما من! دست در دست شیرموز همراه با یه گوربه خوابالو راه خونه کوک رو در پیش گرفته بودم
_جین به یونگی سپرده بود سر راه یه سر به کوک بزنه و براش شیر موز ببره تا بچه خرذوق بشه! وقتی به خونه رسید صدای جیغ و داد اونقدر بلند بود که حس میکرد داخل دعوا ناموسی ای پیش اومده.... کلافه اهی کشید و در ورودی رو باز کرد! با دیدن وضعیت خونه و در اخر دوتا دیوانه ای که توی خونه بودن چشماش گرد شد و با تعجب کل خونه رو برانداز کرد
یونگی « شما دوتا چه غلطی میکنید؟؟؟؟
_با شنیدن صدای یونگی یقیه همو ول کردن و با تعجب به یونگی خیره شدن.... گوربه کوچولوی کنار پاش میویی کرد و کنار بخاری جا خش کرد
کوک « کی اومدی هیونگ؟
یونگی « موقعی که داشتین همو جر میدادین... متفرق شین!
چند دقیقه بعد //
کوک « هوی پنگوئن
ا.ت « پنگوئن عمته
کوک « میگم نارنگی توی خونه داریم؟
ا.ت « اره چطور؟
کوک « ای دستت بشکنه پاشو برو بردار بیار یونگی نارنگی دوست داره شاید تصمیم گرفت جرمون نده
ا.ت « بهش نمیخوره اینقدر خشن باشه هااا
کوک « تو خوابگاه بهش لقب بروسلی دادیم در ظاهر شبیه پیشی ملوسه در باطن جزوه قشر گودرتمند گربه سانانه.. پاشو برو دیگه
ا.ت « همه این آتیش ها از گور تو بلند میشه
کوک « من بودم با دمپایی زدم زیر چشم یه نفر بعدشم شیرموز های عزیزم رو ریختم ؟
یونگی « این همه زر زدم بازم اوفتادین به جون هم؟
کوک « نه هیونگ عزیزم گفتم بره برات نارنگی بیاره *لبخند خرگوشی
یونگی « اگه فکر میکنی با یه نارنگی میتونی خرم کنی باید بگم!
.
.
.
ایده خوبیه🗿اما وقتی نارنگی ها رو اورد جفتتون پامیشین خونه رو مرتب میکنید....
کوک « یاعععع یونگیااا
_نیم ساعتی میشد که عین کوزت زمینو میسابیدن و زیر چشمی به یونگی نگاه میکردن.... روی مبل دراز کشیده بود و ساعدش رو روی چشماش گذاشته بود اما به قول کوک چهار تا چشم داشت چون وقتی میخواستن فرار کنن مچشون رو گرفته بود....
ا.ت « ای ای کمرم....
_دسته جارو رو عین نیزه تو هوا چرخوند و چند تا حرکت نمایشی برای خودش زد.... زیر لب دوباره غر غر کرد و گفت
کوک « به ارمی هام میگم کوکی شون رو مجبور کردین عین کوزت زمینو بسابه....
_همه فکر میکردن این خواهر و برادر رابطه فوقالعاده رمانتیک و بدون درگیری ای دارن اما حقیقت 360 درجه برعکس تفکر بقیه بود..... روزی وجود نداشت که تو سرو کله هم نزنن و سرو صدا راه بندازن! وقتی دید ا.ت سخت مشغوله لبخند خبیثی زد و اروم اروم به دخترک نزدیک شد....
۲۳.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.