𝙢𝙖𝙜𝙝𝙚𝙝 𝙢𝙞𝙨𝙝𝙚𝙝 𝟰
کلت رو روی شاهرگ گردنم گذاشت و گفت : این کلت هنوز به خون پدر تو آغشتس . دست از پا خطا کنی . به خون هر دوتاتون آغشته میشه . ( از پشت دندون غرید ) فهمیدی ؟
با ترس فقط پلکام رو روی هم فشار دادم .
+ اسمت ا/ت بود درسته ؟
_ ا .. اره .
+ ازم میترسی ؟
_ ن .. نه .
+ پس چرا لکنت گرفتی ؟
_ ..........
+ با تو ام !!
_ ا .. اره .. می .. میترسم .
+ ( پوزخند ) این به من احساسِ .... خوشایندی میده .
با تمام نفرتی که ازش داهل پنج دقیقه توی وجودم ساخته بودم فریاد کشیدم : ازت متنفرم جئون جانگکوککککک .
احساس درد شدیدی تو قلبم کردم و ...
( نگران نباشید کوک شلیک نکرده 😂 )
__________________________________
سعی داشتم چشمامو باز کنم اما پلکام سنگینی میکردن و مانعم میشدن . با هر بدبختی ای که بود بازشون کردم . داخل یه اتاق با تم سفید بودم . اتاق خیلی بی روح بود . احساس کردم مُردم . اما یه نفر اومد داخل . یه پسر جوون . با یه چهره ی کیوت و مهربون .
پسره : سلام ا/ت .
+ سلام . اسم منو از کجا میدونی ؟؟
پسره : من دکتر این ....
حرفشو خورد ...
+ باند ؟؟
پسره : خب ... اره .. اسمم پارک جیمینه .
+ خوشبختم . تو اصلا شبیه اون جئون جانگکوک نیستی .
جیمین : کوک ادم بدی نیست فقط اوایل اشنایی خودشو سرد جلوه میده و بدجنس و خشن . اما قلب مهربونی داره . باور کن .
+ اهان .
جیمین : خب بریم سر اصل مطلب که چرا اینجایی !! غش کردی . تو ... ناراحتی قلبی داری ؟؟
+ اره . چطور ؟؟
جیمین : هیچی . دارو هاتو میخوری ؟
+ اره اما الان به لطف رفیقت ( کوک ) داروهام پیشم نیستن .
جیمین : برات خریدم خودم .
+ اوه لازم نبود .
جیمین : چرا لازمه !!! من میرم بیرون تا تو راحت باشی . کارم داشتی میتونی به یونگی یا هوسوک بگی بهم بگن که بیام پیشت . خدافظ .
+ خدافظ . امیدوارم دوباره ببینمت .
جیمین : همچنین .
رفت ...
با ترس فقط پلکام رو روی هم فشار دادم .
+ اسمت ا/ت بود درسته ؟
_ ا .. اره .
+ ازم میترسی ؟
_ ن .. نه .
+ پس چرا لکنت گرفتی ؟
_ ..........
+ با تو ام !!
_ ا .. اره .. می .. میترسم .
+ ( پوزخند ) این به من احساسِ .... خوشایندی میده .
با تمام نفرتی که ازش داهل پنج دقیقه توی وجودم ساخته بودم فریاد کشیدم : ازت متنفرم جئون جانگکوککککک .
احساس درد شدیدی تو قلبم کردم و ...
( نگران نباشید کوک شلیک نکرده 😂 )
__________________________________
سعی داشتم چشمامو باز کنم اما پلکام سنگینی میکردن و مانعم میشدن . با هر بدبختی ای که بود بازشون کردم . داخل یه اتاق با تم سفید بودم . اتاق خیلی بی روح بود . احساس کردم مُردم . اما یه نفر اومد داخل . یه پسر جوون . با یه چهره ی کیوت و مهربون .
پسره : سلام ا/ت .
+ سلام . اسم منو از کجا میدونی ؟؟
پسره : من دکتر این ....
حرفشو خورد ...
+ باند ؟؟
پسره : خب ... اره .. اسمم پارک جیمینه .
+ خوشبختم . تو اصلا شبیه اون جئون جانگکوک نیستی .
جیمین : کوک ادم بدی نیست فقط اوایل اشنایی خودشو سرد جلوه میده و بدجنس و خشن . اما قلب مهربونی داره . باور کن .
+ اهان .
جیمین : خب بریم سر اصل مطلب که چرا اینجایی !! غش کردی . تو ... ناراحتی قلبی داری ؟؟
+ اره . چطور ؟؟
جیمین : هیچی . دارو هاتو میخوری ؟
+ اره اما الان به لطف رفیقت ( کوک ) داروهام پیشم نیستن .
جیمین : برات خریدم خودم .
+ اوه لازم نبود .
جیمین : چرا لازمه !!! من میرم بیرون تا تو راحت باشی . کارم داشتی میتونی به یونگی یا هوسوک بگی بهم بگن که بیام پیشت . خدافظ .
+ خدافظ . امیدوارم دوباره ببینمت .
جیمین : همچنین .
رفت ...
۶۵.۵k
۳۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.