فیک کوک p8
کوک:همین جوری دنبالش بودم و سعی داشتم همه چیو توضیح بدم ولی اون اصلا گوش نمیداد یهو یک ماشین خورد به موتورش و مینسو از موتور پرت شد یک لحظه همچی وایساده بود تو همین شوک بودم که یهو به خودم اومدم رفتم پیشش سرشو روی پاهام گذاشتم یهو چشم شو باز کرد کوک:طاقت بیار چشماتو نبند خب اگه ببندی بیچارم میکنی داشت با مکث حرف میزد کوک...کوک:جانم بگو مینسو:..دوستت...دوستت دارم... ولی... نمی بخشمت کوک:منم دوستت دارم ولی این جمله رو دیر گفتم اون چشماشو بست سرمو روی قلبش گذاشتم هنوز میزد همجاش خونی بود هچنان با گریه این دروغه پاشو دیگه باهات بد رفتاری نمیکنم من تازه میخواستم بهت اعتراف کنم
مگه نمیخواستی بگم دوستت دارم اره دوستت دارم اصلا عاشقتم میمرم برات دستاشو تو دستام گذاشته بودم دستاش یخ زده بود کاش همچین کاری نمی کردم تمام اتفاقای امروز افتاد تو ذهنم اکو میشد نمیدونستم قرار اینطوری بشه هیچ کس از سرنوشت خبر نداره کاش زمان دوباره برگرده ولی این غیرممکن بود اورژانس اومد بردنش توی راه همش به زمین میخوردم ولی باز بلند میشدم ازبست خوردم زمین دست و پام خونی شده بود ولی وازم تمام فکرم پیشش بود داشتن میبردنش تو اتاق عمل عشقم ترخدا ترکم نکن تو قویی از پسش بر میای تو ترکم نمیکنی مگه نه
بردنش تو اتاق عمل همش با خودم فکر میکردم کاش همچین اتفاقی نمی افتاد و خودمو سرزنش میکردم اگه اتفاقی براش بیوفته خودمو نمی بخشم چند ساعت گذشت پس چرا نمیاد (پنجرش شیشه ای بود که از بیرون میشه داخلو دید ولی چون پرده کشیده بودن نمیشد دید) رفتم با پام محکم زدم به در این در کوفتیو باز کن چند نفره آدمین هنوز نتونستین خوبش کنین یهو دکتر اومد بیرون دکتر:لطفا صبور باشین عملشون زمان میبره تصادف بدی کردن کوک:حالا عملش خوب پیش میره
دکتر: ۵۰ درصد ممکن زنده ببمون و ۵۰ درصدم ممکنه بمیرن کوک:چییییی تو چطور دکتری برو دعا کن خوب شه وگرنه بیمارستانو رو سر همتون خراب میکنم دکتر:ما هر کاری که از دستمون بر بیاد میکنیم لطفا سرو صدا نکنین اینجا بیمارستانه بقیه هم مثل شما نگران بیمارشون هستن و رفت تو اتاق همین جور بهش زل زدم یهو یک صدایی اومد سریع بلند شدم خیلی ترسیده بودم با داد چی شد یهو پرده کنار رفت دیدم دارن بهش شوک میدن پرستار: ضربان قلب بیمار داره افت میکنه دکتر:بزن روی ۱۰۰ (از خودم دراوردم نمیدونم روی چند میزنن) کوک:دارین چیکار میکنین نه تروخدا نرو 😭 خواهش میکنم ترکم نکن 😭برگرد خواهش میکنم همین جوری محکم به شیشه ها ضربه میزدم دستام ازشدت ضربه خون میومد ولی بهش توجه نکردم
تحمل دیدنشو نداشتم یهو یک پرستار اومد تا میخواست چیزی بگه سریع هولش دادم رفتم تو دکتر: لطفا برید بیرون حواسمونو پرت میکنین خط داشت صاف میشد هی مینسو توکه نمیخوای ترکم کنی واسه تموم کارایی که باهات کردم شرمندم برگرد قول میدم جبرانش کنم ولی ترو خدا ترکم نکن من واقعا دوستت دارم اگه تو نباشی من نمیتونم زنده بمونم میخوای ثابش کنم رفتم چاقو رو زیر گلوم گذاشتم قطره اشکی از چشم مینسو اومد
خط داشت صاف تر میشد و هر چقدر بیشتر میشد بردین گلومم بیشتر میشد به سرو صدای پرستارا توجهی نکردم دکتر: بزار روی ۲۰۰ کوک: چاقورو یکم به گردنم فشار دادم رد چاقو خونی شده بود و همین جور داشت خون میومد اگه میخوای ادامه ندم ترکم نکن لطفا برگرد لطفا چشمامو بستم فکر کنم به اخر خط رسیدم متاسفم واسه تمام کارایی که باهات کردم دیر گفتم دوستت دارم پایان پارت ۸
مگه نمیخواستی بگم دوستت دارم اره دوستت دارم اصلا عاشقتم میمرم برات دستاشو تو دستام گذاشته بودم دستاش یخ زده بود کاش همچین کاری نمی کردم تمام اتفاقای امروز افتاد تو ذهنم اکو میشد نمیدونستم قرار اینطوری بشه هیچ کس از سرنوشت خبر نداره کاش زمان دوباره برگرده ولی این غیرممکن بود اورژانس اومد بردنش توی راه همش به زمین میخوردم ولی باز بلند میشدم ازبست خوردم زمین دست و پام خونی شده بود ولی وازم تمام فکرم پیشش بود داشتن میبردنش تو اتاق عمل عشقم ترخدا ترکم نکن تو قویی از پسش بر میای تو ترکم نمیکنی مگه نه
بردنش تو اتاق عمل همش با خودم فکر میکردم کاش همچین اتفاقی نمی افتاد و خودمو سرزنش میکردم اگه اتفاقی براش بیوفته خودمو نمی بخشم چند ساعت گذشت پس چرا نمیاد (پنجرش شیشه ای بود که از بیرون میشه داخلو دید ولی چون پرده کشیده بودن نمیشد دید) رفتم با پام محکم زدم به در این در کوفتیو باز کن چند نفره آدمین هنوز نتونستین خوبش کنین یهو دکتر اومد بیرون دکتر:لطفا صبور باشین عملشون زمان میبره تصادف بدی کردن کوک:حالا عملش خوب پیش میره
دکتر: ۵۰ درصد ممکن زنده ببمون و ۵۰ درصدم ممکنه بمیرن کوک:چییییی تو چطور دکتری برو دعا کن خوب شه وگرنه بیمارستانو رو سر همتون خراب میکنم دکتر:ما هر کاری که از دستمون بر بیاد میکنیم لطفا سرو صدا نکنین اینجا بیمارستانه بقیه هم مثل شما نگران بیمارشون هستن و رفت تو اتاق همین جور بهش زل زدم یهو یک صدایی اومد سریع بلند شدم خیلی ترسیده بودم با داد چی شد یهو پرده کنار رفت دیدم دارن بهش شوک میدن پرستار: ضربان قلب بیمار داره افت میکنه دکتر:بزن روی ۱۰۰ (از خودم دراوردم نمیدونم روی چند میزنن) کوک:دارین چیکار میکنین نه تروخدا نرو 😭 خواهش میکنم ترکم نکن 😭برگرد خواهش میکنم همین جوری محکم به شیشه ها ضربه میزدم دستام ازشدت ضربه خون میومد ولی بهش توجه نکردم
تحمل دیدنشو نداشتم یهو یک پرستار اومد تا میخواست چیزی بگه سریع هولش دادم رفتم تو دکتر: لطفا برید بیرون حواسمونو پرت میکنین خط داشت صاف میشد هی مینسو توکه نمیخوای ترکم کنی واسه تموم کارایی که باهات کردم شرمندم برگرد قول میدم جبرانش کنم ولی ترو خدا ترکم نکن من واقعا دوستت دارم اگه تو نباشی من نمیتونم زنده بمونم میخوای ثابش کنم رفتم چاقو رو زیر گلوم گذاشتم قطره اشکی از چشم مینسو اومد
خط داشت صاف تر میشد و هر چقدر بیشتر میشد بردین گلومم بیشتر میشد به سرو صدای پرستارا توجهی نکردم دکتر: بزار روی ۲۰۰ کوک: چاقورو یکم به گردنم فشار دادم رد چاقو خونی شده بود و همین جور داشت خون میومد اگه میخوای ادامه ندم ترکم نکن لطفا برگرد لطفا چشمامو بستم فکر کنم به اخر خط رسیدم متاسفم واسه تمام کارایی که باهات کردم دیر گفتم دوستت دارم پایان پارت ۸
۱۳.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.