𝕡𝕒𝕣𝕥𝟙𝟙
𝕡𝕒𝕣𝕥𝟙𝟙
از زبان نورمن:
«که با چهره جدی عما و ری مواجه شدم،خب حدس میزنم چخبره»
از زبان عما:
«بعد از اینکه نورمن رفت تا برام یه لیوان آب بیاره ری وارد اتاق شد و گفت»
ری:عما...فکر کنم خودت میدونی چی میخوام.
من:میخوای نورمن رو فراری بدیم؟ اگه اینجوریه کاملا باهات موافقم!
«و ری اومد تلپی خودشو روی تخت انداخت تا منتظر نورمن بمونیم،چند دقیقه بعد با صدای تق تق در چشمامون به سمت در کشیده شد»
نورمن:عمایی،میتونم بیام تو؟
«و بعد از اینکه حرفش رو گفت وارد اتاق شد و با قیافه من و ری روبه رو شد،و حالا هم نشوندیمش روی سه پایه چوبی تا سخنرانیمون رو شروع کنیم»
ری:نورمن،ما یه نقشه ای چیدیم که میتونه فراریت بده،پس مثل بچه آدم بشین و گوش کن.
نورمن:نمیتونم بچه ها،اگه وقتی من رفتم امنیت اینجا رو بیشتر کردن چی؟
ری:قرار نیست که از یتیم خونه بری بیرون،فقط کافیه با این سیگنال فرستندهات رو متوقف کنی تا نتونن پیدات کنن.
«ری همون موقع که داره حرف میزنه یه جعبه آبنبات از جیبش میاره بیرون»
من:یه جعبه آبنبات؟به چه دردی میخوره؟
ری:این دستگاهیه که خودم درستش کردم،با قطعات اضافه ای که از وسایلی که ماما بهم جایزه میداد برداشتم.باعث میشه سیگنال فرستنده های توی گوشمون بدون هیچ هشداری قطع بشه.
نورمن:حتی با این هم نمیتونم از اینجا فرار کنم...اگه بعد از اینکه من رفتم یکی از شما دو نفر رو خواستن ارسال کنن چی؟شما هم همسن منین،مگه نه؟
«یهو یه جرقه ای توی سرم زد»
من:ری،نظرت چیه یه جاییت رو بشکونی؟
«واکنش ری و نورمن دیدنی بود،نورمن که نزدیک بود سکته کنه و مطمئنم ری اون لحظه برای بار هزارم به عقل من شک کرد...»
ادامه دارد...
نظرتون راجع به ایده عما چیه؟
حتما برام بنویسین!!
از زبان نورمن:
«که با چهره جدی عما و ری مواجه شدم،خب حدس میزنم چخبره»
از زبان عما:
«بعد از اینکه نورمن رفت تا برام یه لیوان آب بیاره ری وارد اتاق شد و گفت»
ری:عما...فکر کنم خودت میدونی چی میخوام.
من:میخوای نورمن رو فراری بدیم؟ اگه اینجوریه کاملا باهات موافقم!
«و ری اومد تلپی خودشو روی تخت انداخت تا منتظر نورمن بمونیم،چند دقیقه بعد با صدای تق تق در چشمامون به سمت در کشیده شد»
نورمن:عمایی،میتونم بیام تو؟
«و بعد از اینکه حرفش رو گفت وارد اتاق شد و با قیافه من و ری روبه رو شد،و حالا هم نشوندیمش روی سه پایه چوبی تا سخنرانیمون رو شروع کنیم»
ری:نورمن،ما یه نقشه ای چیدیم که میتونه فراریت بده،پس مثل بچه آدم بشین و گوش کن.
نورمن:نمیتونم بچه ها،اگه وقتی من رفتم امنیت اینجا رو بیشتر کردن چی؟
ری:قرار نیست که از یتیم خونه بری بیرون،فقط کافیه با این سیگنال فرستندهات رو متوقف کنی تا نتونن پیدات کنن.
«ری همون موقع که داره حرف میزنه یه جعبه آبنبات از جیبش میاره بیرون»
من:یه جعبه آبنبات؟به چه دردی میخوره؟
ری:این دستگاهیه که خودم درستش کردم،با قطعات اضافه ای که از وسایلی که ماما بهم جایزه میداد برداشتم.باعث میشه سیگنال فرستنده های توی گوشمون بدون هیچ هشداری قطع بشه.
نورمن:حتی با این هم نمیتونم از اینجا فرار کنم...اگه بعد از اینکه من رفتم یکی از شما دو نفر رو خواستن ارسال کنن چی؟شما هم همسن منین،مگه نه؟
«یهو یه جرقه ای توی سرم زد»
من:ری،نظرت چیه یه جاییت رو بشکونی؟
«واکنش ری و نورمن دیدنی بود،نورمن که نزدیک بود سکته کنه و مطمئنم ری اون لحظه برای بار هزارم به عقل من شک کرد...»
ادامه دارد...
نظرتون راجع به ایده عما چیه؟
حتما برام بنویسین!!
۶۱۷
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.