من عشق رو با شما تجربه کردم:) p10
تقریبا میشه گفت همه اونجا بودن شلوغ بود و منم دنبال جایی برای نشستن توی جایگاه اسلیترینی ها بودم که چشمم به صندلی کنار دریکو خورد که خالی بود بدو بدو از بین صندلی ها رد شدم و نشستم که دریکو متوجهم شد و گفت
+عه تویی...سلام
_علیک سلام...جای کسی نیست که نه؟
+نه
_اوهوم
_چند چندن؟
+اسلیترین ۹٠
عه و گریفیندور ۶٠طبق معمول ازون گریفیندوریای احمق جلوتریم
_اوم خوبه
مشغول دیدن بازی شدیم که دیدم دریکو دستاشو روی چشماش گرفته و بعد شروع کرد با ترس صحبت کردن
+اما...چشمام...چشمام چیزی نمیبینهه
_چی؟
+چچیزی نمیبینم...گوشام داره سوت میکشه سرم...سرم درد میکنهه
_خیل خب خیله خب
سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و سوروس و صدا بزنم
_پروفسور اسنیپپ
_پروفسورر
تقریبا توجه همه به سمت ما جلب شد
+چی شده خانم اسنیپ؟
_دریکو...چیزی نمیبینه...گوشاش صدا میده و سرشم درد میکنه...قطعا یکی داره طلسمش میکنه...
زیر لب زمزمه کردم: یکی ازون گریفیندوریای احمق...
+عه تویی...سلام
_علیک سلام...جای کسی نیست که نه؟
+نه
_اوهوم
_چند چندن؟
+اسلیترین ۹٠
عه و گریفیندور ۶٠طبق معمول ازون گریفیندوریای احمق جلوتریم
_اوم خوبه
مشغول دیدن بازی شدیم که دیدم دریکو دستاشو روی چشماش گرفته و بعد شروع کرد با ترس صحبت کردن
+اما...چشمام...چشمام چیزی نمیبینهه
_چی؟
+چچیزی نمیبینم...گوشام داره سوت میکشه سرم...سرم درد میکنهه
_خیل خب خیله خب
سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و سوروس و صدا بزنم
_پروفسور اسنیپپ
_پروفسورر
تقریبا توجه همه به سمت ما جلب شد
+چی شده خانم اسنیپ؟
_دریکو...چیزی نمیبینه...گوشاش صدا میده و سرشم درد میکنه...قطعا یکی داره طلسمش میکنه...
زیر لب زمزمه کردم: یکی ازون گریفیندوریای احمق...
۲.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.