پرستار p:8
هان:میگم اگه مامان دوست دالییی باید باهاش ازدواج کونییی( عربده)
تهیونگ:( سریع دستش رو گذاشت رو دهن هان)ساکت شوو خارک.... نهه یعنی ساکت دیگه عهه
ا.ت:تو اشپزخونه بودم با جیغ هان از جام پریدم سریع رفتم تو سالن که دیدم تهیونگ دستش رو محکم گرفته رو دهن هان
_چیکار میکنی؟؟؟ بچه خفه شددد
هان:( دست تهیونگ رو محکم ا دهنش برداشت)بابای میخواد باها....مخیوایدبهاتایزدیواجکونه
(تهیونگ دوباه دستش رو گذاشت رو دهنش و حرفش رو قطع کرد)
تهیونگ:ا.ت لطفا به اشپزی ادامه بده نگران نباش داریم شوخی میکنیم
ا.ت:باشه-تعجب
30 مین بعد:
ا.ت:تهیونگ شی غذا حاضرههه-بلنددد
تهیونگ:بوی غذا تو خونه پیچیده بود تا حالا این حسو نداشتم توی فکر بودم که ا.ت صدام کرد هان و بغل کردم و وارد اشپزخونه شدم
هان:اخجون گذا گذاا-ذووق
تهیونگ:دیدم رو میز چند نوع غذای محبوبم هست)اوه خیلی ممنونم نیاز به این همه زحمت نبود
ا.ت:نه بابا چه زحمتی( زر میزنم کونم پاره شد 🦖)
تهیونگ ویو:نشستم رو صندلی و هان و نشوندم تو بغلم
هان:مامان توم بیا بغل بابااا بشین
ا.ت و تهیونگ:وات د فاککک؟؟؟
تهیونگ:.....
ا.ت......
ا.ت:-خنده-عزیزم غذاتو بخور وسط غذا حرف نزن باشه؟؟؟
هان:باشهه عیش-قهر
ا.ت:قهر کردی؟؟
هان:......
تهیونگ:هان پسر قشنگم نمیشه که مامان بغل من بشینه زشته عه....
هان:( گریه شدید)باید... هق... بشینه هق... 😭
تهیونگ :ای خدایا
ببین این یکیو ول کن قول میدمت عصری هرجا بگی با مامان ببریمت خب؟؟
هان:باجه.. 😭( بغض)
تهیونگ:افرین پسر قشنگم ( سرش رو بوسید)
ا.ت:( نفس عمیقی کشیدم و نشستم رو صندلی)عاخیش بخیر گذشت
پرس زمانی بعد از غذا:
تهیونگ:واوو خیلی خوشمزه بود باور کن خوشمزه ترین غذای عمرم بود -لبخند
ا.ت:واقعا؟؟ خیلی ممنونم-خجالت
هان:بابایی قول دادی بریم بیرون
تهیونگ:فاک... کجا دوست داری بریم ها؟
هان:بریم شهر بازی بعد استخر مامانم باید بیاد
تهیونگ:میای؟ -رو به ا.ت
ا.ت:چاره دیگه داریم؟ -خنده
تهیونگ:قطعا نه😔👍
ا.ت:خب من پس برم حاضر شم
تهیونگ :باشه لباس استخرم.. پس بردار دیگه
ا.ت:عا... باشه
15 مین بعد:
ا.ت و تهیونگ حاضر شدن ( لباسشون تو اسلاید 2 و 3 عه)
تهیونگ محو زیبایی ا.ت شده بود
ا.ت:تهیونگ شی بریم؟؟ ( هان تو بغل ا.ته)
تهیونگ:چی؟؟.. اره بریم ...
پارت بعد:40 لایک
هرکی کامنت نزاره کون گشاده😀👍#کون_گشاد_نباشیم
تهیونگ:( سریع دستش رو گذاشت رو دهن هان)ساکت شوو خارک.... نهه یعنی ساکت دیگه عهه
ا.ت:تو اشپزخونه بودم با جیغ هان از جام پریدم سریع رفتم تو سالن که دیدم تهیونگ دستش رو محکم گرفته رو دهن هان
_چیکار میکنی؟؟؟ بچه خفه شددد
هان:( دست تهیونگ رو محکم ا دهنش برداشت)بابای میخواد باها....مخیوایدبهاتایزدیواجکونه
(تهیونگ دوباه دستش رو گذاشت رو دهنش و حرفش رو قطع کرد)
تهیونگ:ا.ت لطفا به اشپزی ادامه بده نگران نباش داریم شوخی میکنیم
ا.ت:باشه-تعجب
30 مین بعد:
ا.ت:تهیونگ شی غذا حاضرههه-بلنددد
تهیونگ:بوی غذا تو خونه پیچیده بود تا حالا این حسو نداشتم توی فکر بودم که ا.ت صدام کرد هان و بغل کردم و وارد اشپزخونه شدم
هان:اخجون گذا گذاا-ذووق
تهیونگ:دیدم رو میز چند نوع غذای محبوبم هست)اوه خیلی ممنونم نیاز به این همه زحمت نبود
ا.ت:نه بابا چه زحمتی( زر میزنم کونم پاره شد 🦖)
تهیونگ ویو:نشستم رو صندلی و هان و نشوندم تو بغلم
هان:مامان توم بیا بغل بابااا بشین
ا.ت و تهیونگ:وات د فاککک؟؟؟
تهیونگ:.....
ا.ت......
ا.ت:-خنده-عزیزم غذاتو بخور وسط غذا حرف نزن باشه؟؟؟
هان:باشهه عیش-قهر
ا.ت:قهر کردی؟؟
هان:......
تهیونگ:هان پسر قشنگم نمیشه که مامان بغل من بشینه زشته عه....
هان:( گریه شدید)باید... هق... بشینه هق... 😭
تهیونگ :ای خدایا
ببین این یکیو ول کن قول میدمت عصری هرجا بگی با مامان ببریمت خب؟؟
هان:باجه.. 😭( بغض)
تهیونگ:افرین پسر قشنگم ( سرش رو بوسید)
ا.ت:( نفس عمیقی کشیدم و نشستم رو صندلی)عاخیش بخیر گذشت
پرس زمانی بعد از غذا:
تهیونگ:واوو خیلی خوشمزه بود باور کن خوشمزه ترین غذای عمرم بود -لبخند
ا.ت:واقعا؟؟ خیلی ممنونم-خجالت
هان:بابایی قول دادی بریم بیرون
تهیونگ:فاک... کجا دوست داری بریم ها؟
هان:بریم شهر بازی بعد استخر مامانم باید بیاد
تهیونگ:میای؟ -رو به ا.ت
ا.ت:چاره دیگه داریم؟ -خنده
تهیونگ:قطعا نه😔👍
ا.ت:خب من پس برم حاضر شم
تهیونگ :باشه لباس استخرم.. پس بردار دیگه
ا.ت:عا... باشه
15 مین بعد:
ا.ت و تهیونگ حاضر شدن ( لباسشون تو اسلاید 2 و 3 عه)
تهیونگ محو زیبایی ا.ت شده بود
ا.ت:تهیونگ شی بریم؟؟ ( هان تو بغل ا.ته)
تهیونگ:چی؟؟.. اره بریم ...
پارت بعد:40 لایک
هرکی کامنت نزاره کون گشاده😀👍#کون_گشاد_نباشیم
۲۳.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.