پروژه شکست خورده پارت 58 : خطوط قرمز رنگ
پروژه شکست خورده پارت 58 : خطوط قرمز رنگ
النا 🤍🌼 :
تو خواب احساس کردم نفسام تنگ میشه .
بیدار شدم .
انگار چیزی بین گلوم و سینم مانع نفس کشیدنم میشد .
حالم اصلا خوب نبود .
سعی کردم چشمامو بیشتر باز کنم .
خطوط روی بدنم به رنگ قرمز میدرخشیدن .
صبر کن ......
چرا قرمز بودن ؟
این عادی نیست داره یه اتفاقی میوفته .
از جام بلند شدم و دستمو گرفتم به دیوار .
شانس آوردم که اتاق شدو کنار اتاق خودم بود .
درو باز کردم .
شدو خواب بود .
ـ شدو .....
صدام خیلی ضعیف بود .
هرچقدر بیشتر حرف میزدم نفس کشیدن برام سخت تر میشد .
دوباره صداش زدم ـ شدو ......
به چارچوب در تکیه دادم .
شدو کم کم بیدار شد .
شدو ـ النا حالت ......
حرفشو قطع کرد .
احتمالا متوجه خطوط قرمز رنگ شده .
خودمو به وسط اتاق رسوندم ولی دیگه نتونستم جلوتر برم و افتادم .
شدو دویید سمتم .
شدو ـ النا ، چی .... چی شده ؟ خوبی ؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم .
ـ هیچ حال خوشی ندارم .
سرفه کردم .
شدو ـ باشه ، باشه چیزی نیست آروم باش . من کمکت میکنم .
رو دستاش بغلم کرد و به طرف طبقه پایین رفت .
رفتیم تو آزمایشگاه تیلز .
شدو داد زد ـ تیلز ، کمک .
تیلز روی صندلی جلوی تحقیقاتش خوابش برده بود ولی با صدای بلند شدو بیدار شد .
تیلز ـ چی .... چی شده ؟ جایی آتیش گرفته ؟
شدو ـ کمکمون کن .
به سختی چشمامو باز نگه داشته بودم .
احساس میکردم که بدنم داغ میشه و راه نفسامو میبنده .
تیلز دستشو گذاشت رو پیشونیم .
تیلز ـ تب شدیدی داره . باید تبشو پایین بیاریم . النا رو ببر تو اتاقش ، امی رو هم بیدار کن .
شدو سرشو تکون داد و به طرف اتاقم رفتیم .
شدو ❤️🖤 :
وارد اتاق امی شدم .
میدونستم اگه داد بزنم ممکنه بقیه رو هم بیدار کنم ولی امی باید بیدار میشد .
با یه صدای تقریبا بلند گفتم ـ امی پاشو ، زود باش .
امی از خواب پرید .
امی ـ چی شده ؟
ـ به کمکت نیاز داریم ....
و نگاهم به نگاهش گره خورد .
امی مثل این که ذهنمو خونده باشه سرشو تکون داد و از جاش بلند شد .
چند دقیقه بعد امی با یه دستمال خیس و تیلز با یسری برگه ها تحقیقاتی و من تو اتاق النا بودیم .
النا دیگه نتونسته بود بیدار بمونه و از شدت تب خوابش برده بود .
رومو به سمت تیلز کردم .
ـ تیلز ، میدونی چرا اینجوری میشه ؟
تیلز ـ داره ضعیف تر میشه . هرچقدر که ضعیف بشه قدرتی مثل دارک براش اضافه تر میشه و وضعشو بدتر میکنه .
سرمو با ناامیدی پایین انداختم .
ـ خطوط قرمز روی بدنش چی ؟ اونا قبلا آبی بودن . چرا این رنگی شدن ؟
تیلز ـ نمیدونم ، ولی احتمالا سطح انرژی آشوب بدنش داره بالا میره تا از فروپاشیش جلوگیری کنه .
ـ ببینم قراره همیشه اینجوری باشه ؟
تیلز ـ نمیدونم شدو ، نمیدونم . باید ببینیم تا فردا صبح وضعیتش چطور میشه .
رومو برگردوندم و به النا که به مرگ دست و پنجه نرم میکرد نگاه کردم .
النا 🤍🌼 :
تو خواب احساس کردم نفسام تنگ میشه .
بیدار شدم .
انگار چیزی بین گلوم و سینم مانع نفس کشیدنم میشد .
حالم اصلا خوب نبود .
سعی کردم چشمامو بیشتر باز کنم .
خطوط روی بدنم به رنگ قرمز میدرخشیدن .
صبر کن ......
چرا قرمز بودن ؟
این عادی نیست داره یه اتفاقی میوفته .
از جام بلند شدم و دستمو گرفتم به دیوار .
شانس آوردم که اتاق شدو کنار اتاق خودم بود .
درو باز کردم .
شدو خواب بود .
ـ شدو .....
صدام خیلی ضعیف بود .
هرچقدر بیشتر حرف میزدم نفس کشیدن برام سخت تر میشد .
دوباره صداش زدم ـ شدو ......
به چارچوب در تکیه دادم .
شدو کم کم بیدار شد .
شدو ـ النا حالت ......
حرفشو قطع کرد .
احتمالا متوجه خطوط قرمز رنگ شده .
خودمو به وسط اتاق رسوندم ولی دیگه نتونستم جلوتر برم و افتادم .
شدو دویید سمتم .
شدو ـ النا ، چی .... چی شده ؟ خوبی ؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم .
ـ هیچ حال خوشی ندارم .
سرفه کردم .
شدو ـ باشه ، باشه چیزی نیست آروم باش . من کمکت میکنم .
رو دستاش بغلم کرد و به طرف طبقه پایین رفت .
رفتیم تو آزمایشگاه تیلز .
شدو داد زد ـ تیلز ، کمک .
تیلز روی صندلی جلوی تحقیقاتش خوابش برده بود ولی با صدای بلند شدو بیدار شد .
تیلز ـ چی .... چی شده ؟ جایی آتیش گرفته ؟
شدو ـ کمکمون کن .
به سختی چشمامو باز نگه داشته بودم .
احساس میکردم که بدنم داغ میشه و راه نفسامو میبنده .
تیلز دستشو گذاشت رو پیشونیم .
تیلز ـ تب شدیدی داره . باید تبشو پایین بیاریم . النا رو ببر تو اتاقش ، امی رو هم بیدار کن .
شدو سرشو تکون داد و به طرف اتاقم رفتیم .
شدو ❤️🖤 :
وارد اتاق امی شدم .
میدونستم اگه داد بزنم ممکنه بقیه رو هم بیدار کنم ولی امی باید بیدار میشد .
با یه صدای تقریبا بلند گفتم ـ امی پاشو ، زود باش .
امی از خواب پرید .
امی ـ چی شده ؟
ـ به کمکت نیاز داریم ....
و نگاهم به نگاهش گره خورد .
امی مثل این که ذهنمو خونده باشه سرشو تکون داد و از جاش بلند شد .
چند دقیقه بعد امی با یه دستمال خیس و تیلز با یسری برگه ها تحقیقاتی و من تو اتاق النا بودیم .
النا دیگه نتونسته بود بیدار بمونه و از شدت تب خوابش برده بود .
رومو به سمت تیلز کردم .
ـ تیلز ، میدونی چرا اینجوری میشه ؟
تیلز ـ داره ضعیف تر میشه . هرچقدر که ضعیف بشه قدرتی مثل دارک براش اضافه تر میشه و وضعشو بدتر میکنه .
سرمو با ناامیدی پایین انداختم .
ـ خطوط قرمز روی بدنش چی ؟ اونا قبلا آبی بودن . چرا این رنگی شدن ؟
تیلز ـ نمیدونم ، ولی احتمالا سطح انرژی آشوب بدنش داره بالا میره تا از فروپاشیش جلوگیری کنه .
ـ ببینم قراره همیشه اینجوری باشه ؟
تیلز ـ نمیدونم شدو ، نمیدونم . باید ببینیم تا فردا صبح وضعیتش چطور میشه .
رومو برگردوندم و به النا که به مرگ دست و پنجه نرم میکرد نگاه کردم .
۳.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.