پارت ۱۷ مدرسه بخدا عکس ندارممم
پارت ۱۷ مدرسه
لباس فرمشو پوشید وبعد رفت مدرسه
جلوی در ورودی وایستاد و بعد ۱ دقیقه داخل شد و رفت سمت کلاسش و نشت سرجاش(چه و ویی میکنم)
چویا اولین نفر رسید
چدیا:وایی خدا امیدوارم اون دوتا نیان(لپاش گل انداخته)
خب ۱۰ نفر داخل کلاس هست که با ورود دازای و آکو شدن ۱۲ نفر
دازای و اکو نشتن کنار چویا (شما فکر کنید اینا کنار چویا هستن طفلی چویا بچم بین دونفری بود که یکیشون میخواست تجاو..ز کنه و یکی که کرده.بود. هست)
دازای:سلام چویا هوممم یک سوال داشتم چرا رفتی از خونه
اکو:راست میگه تاز میخواستم کارمو شروع کنم(فکر کنین گین حالش بده نیامده مدرسه😑)
چویا:دهناتونو ببندین اصلا حواستون هست همه ی ما پسریم
دازای:زمانی که عاشق باشی اینا مهم نیستن
اکو:دازای درست میگه
چویا:س...ا..کت شین معلم ا...لا...ن ..میا..د
دازای و اکو :هایی (چشم)
چند دقیقه بعد معلم وارد کلاس میشود
و همه بچه ها بلند میشن
معلم:بشینید تا درسو شروع کنم و راستی امروز مدرستون زودتر تعطیل میشه
همه بچه ها:اخجونننن
چویا:نه نه نهه (چرا میگه نه چون متمعنا اکو از چویا میخواد دوباره بیاد خونش شاید دوباره فن فیکو بد کردم)
اکو: هوی چویا اگه وقتت ازاده بیا خونه ی ما
چویا:نه ممنونم کار دارم
دازای:انقدر دروغ نگو میدونیم کار نداری
اکو:هاااا شاید ترسیدی بلایی سرت بیاریم
دازای:بیبیم نترس کاریت نداریم(پشت سری اینا(اتسوشی) داره حرفاشونو گوش میده)
اتسوشی:اممم شما میخواستین بلایی سر چویا سان بیا..بیارین
اکو دازای:نه و تو چرا انقدر فضولی
اتسوشی:....~_~حرفی ندارم
اکو :حالا بجای انقدر فصولی حواست به درس باشه
اتسوشی:هاییییی(با ترس و لرزه)
معلم:حالا بچ بچو بزارید برای بعد(با داد)
همه بچه ها:هاییییییییی
خب معلم بی اعصاب اینا درسو تمام کرد و به بچه ها گفت برن خونه
اکو :چویاا نظرتو بگووو میای یا نه
چویا:امم گفتم که کار دارم
دازای:چویاا بیا دیگه یکمم به ما خوش بگزره(فکرای بد کنید🤦♀️🤦♀️)
اکو:دازای اینبار فقط به تو خوش نمیگزره به منم میگدره
ادامه داره
به بزرگی خودتون ببخشید انقدر کم شد
به بزرگی خودت ببخش اگه غلط املایی داره
و ببخش که انقدر دیر پارت دادم
لباس فرمشو پوشید وبعد رفت مدرسه
جلوی در ورودی وایستاد و بعد ۱ دقیقه داخل شد و رفت سمت کلاسش و نشت سرجاش(چه و ویی میکنم)
چویا اولین نفر رسید
چدیا:وایی خدا امیدوارم اون دوتا نیان(لپاش گل انداخته)
خب ۱۰ نفر داخل کلاس هست که با ورود دازای و آکو شدن ۱۲ نفر
دازای و اکو نشتن کنار چویا (شما فکر کنید اینا کنار چویا هستن طفلی چویا بچم بین دونفری بود که یکیشون میخواست تجاو..ز کنه و یکی که کرده.بود. هست)
دازای:سلام چویا هوممم یک سوال داشتم چرا رفتی از خونه
اکو:راست میگه تاز میخواستم کارمو شروع کنم(فکر کنین گین حالش بده نیامده مدرسه😑)
چویا:دهناتونو ببندین اصلا حواستون هست همه ی ما پسریم
دازای:زمانی که عاشق باشی اینا مهم نیستن
اکو:دازای درست میگه
چویا:س...ا..کت شین معلم ا...لا...ن ..میا..د
دازای و اکو :هایی (چشم)
چند دقیقه بعد معلم وارد کلاس میشود
و همه بچه ها بلند میشن
معلم:بشینید تا درسو شروع کنم و راستی امروز مدرستون زودتر تعطیل میشه
همه بچه ها:اخجونننن
چویا:نه نه نهه (چرا میگه نه چون متمعنا اکو از چویا میخواد دوباره بیاد خونش شاید دوباره فن فیکو بد کردم)
اکو: هوی چویا اگه وقتت ازاده بیا خونه ی ما
چویا:نه ممنونم کار دارم
دازای:انقدر دروغ نگو میدونیم کار نداری
اکو:هاااا شاید ترسیدی بلایی سرت بیاریم
دازای:بیبیم نترس کاریت نداریم(پشت سری اینا(اتسوشی) داره حرفاشونو گوش میده)
اتسوشی:اممم شما میخواستین بلایی سر چویا سان بیا..بیارین
اکو دازای:نه و تو چرا انقدر فضولی
اتسوشی:....~_~حرفی ندارم
اکو :حالا بجای انقدر فصولی حواست به درس باشه
اتسوشی:هاییییی(با ترس و لرزه)
معلم:حالا بچ بچو بزارید برای بعد(با داد)
همه بچه ها:هاییییییییی
خب معلم بی اعصاب اینا درسو تمام کرد و به بچه ها گفت برن خونه
اکو :چویاا نظرتو بگووو میای یا نه
چویا:امم گفتم که کار دارم
دازای:چویاا بیا دیگه یکمم به ما خوش بگزره(فکرای بد کنید🤦♀️🤦♀️)
اکو:دازای اینبار فقط به تو خوش نمیگزره به منم میگدره
ادامه داره
به بزرگی خودتون ببخشید انقدر کم شد
به بزرگی خودت ببخش اگه غلط املایی داره
و ببخش که انقدر دیر پارت دادم
۵.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.