رمان خدمتکار من پارت دوم
خب نزدیکای ناهار بود ی قیمه درست کردم و سفره رو چیدم متین و ندا روی مبل نشسته بودن و داشتن تی وی میدیدن رفتم پیششون و گفتم:ناهار امادس لطفا تشریف بیارید میل کنید متین:باشه الان میایم. رفتم توی اشپزخونه و برای خودم ناهار کشیدم متین و ندا اومدن. گفتم:اگر کم ک کسری داشتید صدام بزنید. متین:اوکی. بشقابمو برداشتم و رفتم توی اتاق خودم و غذامو خوردم. متین و ندا غذاشون که تموم شد میز جمع کردم و ظرفا شستم. خب دوباره سطل اب و کف درست کردم و رفتم قسمت مهمان رو قشنگ برق انداختم. بعدش رفتم طبقه بالا رو جاروبرقی بکشم وسطاش بودم که ندا اومد و یچی گفت بخاطر صدای جارو نشنیدم یدفعه ندا داد زد:هوی دختره کری مگه!!! جارو برقی رو خاموش کردم و گفتم: ببخشید خانوم جانم چیزی گفتید بخاطر صدای جارو نشنیدم. ندا:گفتم من و متین داریم میریم پاساژ مهمونامون که گفتم میان یادت نره. نیکا:اهان بله، نه خانوم خیالتون راحت، خوش بگذره بهتون. ندا رفت پایین منم بقیه جاهایی که مونده بود جارو کشیدم. خب بیشتر کارا امروزم کردم رفتم توی اتاقم تا استراحت کنم دراز کشیدم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که حدود ی ساعت بعد زنگ خونه خورد حتما دوستای متین و ندا بودن. دویدم تو حیاط و درو باز کردم و گفتم:سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل. اومدن تو این دوستاشونو میشناختم چون از زمانی که اینجا بودم خیلی اینجا اومدن دوستاشون رضا بود و پارتنرش عسل، ممد و پارتنرش پانیذ، ارسلان و پارتنرش دیانا، امیر و پارتنرش اتوسا، رفتن داخل خونه دیانا گفت: متین و ندا نیستن؟ گفتم:نه خانوم رفتن بیرون. دیانا:اهان به سمت سالن پذیرایی بردمشون نشستن رو مبل. گفتم:با اجازه من برم یچیزی براتون بیارم. رفتم تو اشپزخونه تو چند تا لیوان اب پرتقال ریختم گذاشتم سینی رولتم گذاشتم تو سینی و بردم براشون. اتوسا:هوممم به به دستت درد نکنه. نیکا:خواهش میکنم خانوم. اتوسا ی لبخند زد. گفتم:اگر کاری داشتید صدام بزنید. لئو:باشه برو به کارت برس. ی لبخند زدم خوشبختانه دوستاشون خیلی خوش اخلاق بودن و مهربون برعکس ندا خانوم عن. داشتم سالن اصلیو گردگیری میکردم که صدای زنگ در اومد از تو ایفون دیدم متین و ندا اومدن اوف چقدرم نایلون و بسته دستشون اندازه کل دارایی من خرید کردن درو باز کردم و رفتم سراغ ادامه گردگیری.
۱۸.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.