فیک جدید اسمش معلوم نیس p1
ا.ت:سلام من ا.ت هستم در سئول زندگی میکنم.۱۹ سالمه ودارم برای قبولی تو دانشگاه سئول دارم درس میخونم.
پدر مادرم زندن و ۲ تا خواهر دارم بزرگتر از خودم اسم خواهر بزرگم مینجی کوچکتره یونجی وضعیت مالیم عادیهه ...
یونگی :سلام من یونگی هستم.۲۶ رییس بزرگترین باند مافیایی اسیا مادرم در تصادف کشته شده بابام زندس و تاج تخت مافیایی رو به من داده .
یه داداش کوچیکتر دارم اسمش باک هیون هه و خیلی پولدارم و همین
ویو ا.ت: ساعت ۷ صبح با صدای گوشیم بیدار شدم ، رفتم دسشویی و کارای لازمو انجام دادم رفتم پایین دیدم میز صبونه چیده شده و همه سر میزن رفتم به همه صبح به خیر گفتم و نشستم سر میز و شروع کردم به خوردن (مغز منحرف😂) تا ۷و ربع صبونمو خوردم و یه دوش ۵ مینی رفتم و رفتم سر لباسام که برم دانشگاه یه میکاپ ساده کردم و رفتم
♤پرش زمانی ساعت ۸ دانشگاه♤
وقتی رسیدم دیدم ساعت هشته و من ساعت ۸ کلاسم شروع میشد و چون راه از در به کلاسم طولانی بود شروع کردم به دویدن که وسط راه به یه پسر برخورد کردم خیلی جذاب بود چند ثانیه چشم تو چشم شدیم بعد از چند لحظه نگاه بد و یه عالمه معذرت خواهی رفتم
ویو یونگی: بعد از فرستادن ادمام به دنبال کسی که پولمو خورد رفتم به سمت اتاق پدرم یه تقه بع در زدم و وارد شدم نشستم روبروی میز کار پدرم داشت صبحانه میخورد شروع کردم به حرف زدن درباره کسی که پولمو خورده ینی همون جیهوپ لنتی
اینجوری گفتم که: ادمام رو فرستادم دنبالش تا بتونم حقمو پس بگیرم
پدرم گفت مگه نگفتم به جیهوپ ماریجوانا نفروش.<br>
علامت یونگی _
علامت باباعه/
_حالا چیکار کنم دیگه شده بعدم توکه منو میشناسی هرجوری شده حقمو پس میگیرمم
و از اتاق رفتم بیرون
پرش زمانیساعت ۱
ویو ا.ت <
رفتیمبرا غدا خوردن رفتم پشت میز با دوستامداشتیم میخندیدیم و غذا میخوردیم که دوستم براش پیام اومدبا خنده گوشیو بر داشت و پیامی نوشت یهو دوستام گفتن بهش که نکنه دیگه از ما نیسی و کی بت پیام داده
که یهو همه خندیدن و بعد از یه عالمه خندیدن دوستم گفت از یه سایتی با پسر اشنا شدم
یهو بر گشت به من گفت ا.ت چرا تو نمیری تو یه این سایت تو کلا با کسی نبودی
از دوستم اسم سایت رو پرسیدم غذام تموم شده راه افتادم به سمت خونه...
خماریییی
پایان
پدر مادرم زندن و ۲ تا خواهر دارم بزرگتر از خودم اسم خواهر بزرگم مینجی کوچکتره یونجی وضعیت مالیم عادیهه ...
یونگی :سلام من یونگی هستم.۲۶ رییس بزرگترین باند مافیایی اسیا مادرم در تصادف کشته شده بابام زندس و تاج تخت مافیایی رو به من داده .
یه داداش کوچیکتر دارم اسمش باک هیون هه و خیلی پولدارم و همین
ویو ا.ت: ساعت ۷ صبح با صدای گوشیم بیدار شدم ، رفتم دسشویی و کارای لازمو انجام دادم رفتم پایین دیدم میز صبونه چیده شده و همه سر میزن رفتم به همه صبح به خیر گفتم و نشستم سر میز و شروع کردم به خوردن (مغز منحرف😂) تا ۷و ربع صبونمو خوردم و یه دوش ۵ مینی رفتم و رفتم سر لباسام که برم دانشگاه یه میکاپ ساده کردم و رفتم
♤پرش زمانی ساعت ۸ دانشگاه♤
وقتی رسیدم دیدم ساعت هشته و من ساعت ۸ کلاسم شروع میشد و چون راه از در به کلاسم طولانی بود شروع کردم به دویدن که وسط راه به یه پسر برخورد کردم خیلی جذاب بود چند ثانیه چشم تو چشم شدیم بعد از چند لحظه نگاه بد و یه عالمه معذرت خواهی رفتم
ویو یونگی: بعد از فرستادن ادمام به دنبال کسی که پولمو خورد رفتم به سمت اتاق پدرم یه تقه بع در زدم و وارد شدم نشستم روبروی میز کار پدرم داشت صبحانه میخورد شروع کردم به حرف زدن درباره کسی که پولمو خورده ینی همون جیهوپ لنتی
اینجوری گفتم که: ادمام رو فرستادم دنبالش تا بتونم حقمو پس بگیرم
پدرم گفت مگه نگفتم به جیهوپ ماریجوانا نفروش.<br>
علامت یونگی _
علامت باباعه/
_حالا چیکار کنم دیگه شده بعدم توکه منو میشناسی هرجوری شده حقمو پس میگیرمم
و از اتاق رفتم بیرون
پرش زمانیساعت ۱
ویو ا.ت <
رفتیمبرا غدا خوردن رفتم پشت میز با دوستامداشتیم میخندیدیم و غذا میخوردیم که دوستم براش پیام اومدبا خنده گوشیو بر داشت و پیامی نوشت یهو دوستام گفتن بهش که نکنه دیگه از ما نیسی و کی بت پیام داده
که یهو همه خندیدن و بعد از یه عالمه خندیدن دوستم گفت از یه سایتی با پسر اشنا شدم
یهو بر گشت به من گفت ا.ت چرا تو نمیری تو یه این سایت تو کلا با کسی نبودی
از دوستم اسم سایت رو پرسیدم غذام تموم شده راه افتادم به سمت خونه...
خماریییی
پایان
۱.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.