پارت۸۸
مهران با دیدن من دستاشو بالا اورد و گفت
_به به مشتاق دیدار!
ولی من نمیتونستم از شایان چشم بردارم.صورتش انقدر کبود و خونی بود که به سختی شناخته میشد...
با خشم و نفرت به مهران نگاه کردم.
رو به شایان ادامه داد
_باید زودتر میفهمیدم که شایان نتونسته ازت دست بکشه...اونطوری کارم خیلی راحت میشد...
_از من چی میخوای؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_هیچی...فقط میخوام سر راه من نباشی...اونایی که قراره دستگاهو بگیرن اصلا از مزاحم خوششون نمیاد...ولی...
قدمی به سمتم برداشت و ادامه داد
_اگه به جای لجبازی باهاشون همکاری...
حرفشو قطع کردم و بلند گفتم
_واقعا نمیفهمی داری چیکار میکنی؟میدونی اونا با اون دستگاه چی کار میتونن بکنن؟میتونن خیلی چیزا رو عوض کنن معلوم نیست چن تا زندگی این وسط قراره از بین بره...
پوزخندی زدم و اروم تر ادامه دادم
_اصلا برات مهم نیست نه؟...فقط به پولی که قراره بگیری اهمیت میدی...
_به به مشتاق دیدار!
ولی من نمیتونستم از شایان چشم بردارم.صورتش انقدر کبود و خونی بود که به سختی شناخته میشد...
با خشم و نفرت به مهران نگاه کردم.
رو به شایان ادامه داد
_باید زودتر میفهمیدم که شایان نتونسته ازت دست بکشه...اونطوری کارم خیلی راحت میشد...
_از من چی میخوای؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_هیچی...فقط میخوام سر راه من نباشی...اونایی که قراره دستگاهو بگیرن اصلا از مزاحم خوششون نمیاد...ولی...
قدمی به سمتم برداشت و ادامه داد
_اگه به جای لجبازی باهاشون همکاری...
حرفشو قطع کردم و بلند گفتم
_واقعا نمیفهمی داری چیکار میکنی؟میدونی اونا با اون دستگاه چی کار میتونن بکنن؟میتونن خیلی چیزا رو عوض کنن معلوم نیست چن تا زندگی این وسط قراره از بین بره...
پوزخندی زدم و اروم تر ادامه دادم
_اصلا برات مهم نیست نه؟...فقط به پولی که قراره بگیری اهمیت میدی...
۳.۰k
۱۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.