part 5
part 5
( ویو راوی)
ویتنر با عجله رفت طبقه بالا و ی نوشیدنی گرم ریختو خورد
وقتی اروم تر شد دوباره خاست بره پایین و ببینه توهم زده یا نه
( ویو وینتر)
دوباره رفتم پایین ولی میترسیدم
وینتر : نکنههه ی جن اونجا باشههه
رفتم جلو اینه
ولی باز همون موجود و دیدم
چشماش برق میزد
با اینکه میدونستم دارم توهم میبینم ولی بنظرم من واقعا تو اون حالت خوشگل بود
یهو محو زیبایی اون شدم
اینه رو لمس کردم
وینتر : این یارو باور نکردنیه
ولی یهو دستش کشیده شد توی اینه
ویتنر : چی شددد جننننن
از ترس جیغ میزد و سعی میکرد دستشو بیاره بیرون اما یهو کامل رفت توی اینه و از ترس بیهوش شد
( ویو کارینا)
پشت اینه منتظر شدم تا صاحب جدید خونه بره اما اون صاف اومده بود جلوی اینه
کارینا : لعنتی این دست بردار نیست
اما یهو ی چیزی نظرشو جلب کرد
اون سایه همون ادمو کنار خودش دید اما نه با ظاهر انسان
اون ی الف رو دید که چشماش مثل الماس بود
خیلی پیش میومد که موجود فراطبیعی اشتباهی به دنیای انسان ها برن و به عنوان انسان زندگی کنن ولی معمولا کارینا از کنار این افراد راحت میگذشت و بهشون توجه نمیکرد ولی چشم های وینتر واقعا توجهشو جلب کرده بود
اون خودخواه بود برای همین تصمیم گرفت که اون رو به دنیای خودش بیاره و برای خودش کنه
کارینا : این دوتا الماس درخشان باید برای من بشن تا باهاش برای خودم گوشواره های قشنگی درست کنم و قدرتمو بیشتر کنم
برای همین کشیدمش تو اما اون بیهوش بود
کارینا : لعنتی انقدر ترسو بود یعنی
بردش توی عمارت خودش و توی تخت خودش خابوندش و به یوکی گفت که مرابقش باشه اون انقد بیکار نبود که بشینه ی انسانو تحمل کنه
( ویو وینتر )
با صدای ی زن از جام پاشدم
اتفاقاتی افتاده بود از جلوی چشمام رد
باید ی راه فرار پیدا میکردم
اروم گوشامو به در چسبوندم تا ببینم اون زن چی میگن
+: ایشش لعنتی هرگز فکرشم نمیکردم که مجبور شم از ی انسان مراقبت کنم اخهه کارینا برای چی باید اون رو به این اینجا بیاره
وینتر : پس اونیکه منو به اینجا اورد اسمش کاریناعه
با ادامه حرفای اون زن گوشامو تیز تر کردم
+: دارممم دیوونه میشمم اخهه اون چرا باید ی انسان رو با دنیای افراد فراطبیعی بیاره یعنی عاشقش شده یا میخاد ازش استفاده کنه ؟
وینتر : دنیای افراد فراطبیعی ؟ استفاده ؟ این داره چی میگه؟
حسابی ترسیده بودممم
( ویو راوی)
ویتنر با عجله رفت طبقه بالا و ی نوشیدنی گرم ریختو خورد
وقتی اروم تر شد دوباره خاست بره پایین و ببینه توهم زده یا نه
( ویو وینتر)
دوباره رفتم پایین ولی میترسیدم
وینتر : نکنههه ی جن اونجا باشههه
رفتم جلو اینه
ولی باز همون موجود و دیدم
چشماش برق میزد
با اینکه میدونستم دارم توهم میبینم ولی بنظرم من واقعا تو اون حالت خوشگل بود
یهو محو زیبایی اون شدم
اینه رو لمس کردم
وینتر : این یارو باور نکردنیه
ولی یهو دستش کشیده شد توی اینه
ویتنر : چی شددد جننننن
از ترس جیغ میزد و سعی میکرد دستشو بیاره بیرون اما یهو کامل رفت توی اینه و از ترس بیهوش شد
( ویو کارینا)
پشت اینه منتظر شدم تا صاحب جدید خونه بره اما اون صاف اومده بود جلوی اینه
کارینا : لعنتی این دست بردار نیست
اما یهو ی چیزی نظرشو جلب کرد
اون سایه همون ادمو کنار خودش دید اما نه با ظاهر انسان
اون ی الف رو دید که چشماش مثل الماس بود
خیلی پیش میومد که موجود فراطبیعی اشتباهی به دنیای انسان ها برن و به عنوان انسان زندگی کنن ولی معمولا کارینا از کنار این افراد راحت میگذشت و بهشون توجه نمیکرد ولی چشم های وینتر واقعا توجهشو جلب کرده بود
اون خودخواه بود برای همین تصمیم گرفت که اون رو به دنیای خودش بیاره و برای خودش کنه
کارینا : این دوتا الماس درخشان باید برای من بشن تا باهاش برای خودم گوشواره های قشنگی درست کنم و قدرتمو بیشتر کنم
برای همین کشیدمش تو اما اون بیهوش بود
کارینا : لعنتی انقدر ترسو بود یعنی
بردش توی عمارت خودش و توی تخت خودش خابوندش و به یوکی گفت که مرابقش باشه اون انقد بیکار نبود که بشینه ی انسانو تحمل کنه
( ویو وینتر )
با صدای ی زن از جام پاشدم
اتفاقاتی افتاده بود از جلوی چشمام رد
باید ی راه فرار پیدا میکردم
اروم گوشامو به در چسبوندم تا ببینم اون زن چی میگن
+: ایشش لعنتی هرگز فکرشم نمیکردم که مجبور شم از ی انسان مراقبت کنم اخهه کارینا برای چی باید اون رو به این اینجا بیاره
وینتر : پس اونیکه منو به اینجا اورد اسمش کاریناعه
با ادامه حرفای اون زن گوشامو تیز تر کردم
+: دارممم دیوونه میشمم اخهه اون چرا باید ی انسان رو با دنیای افراد فراطبیعی بیاره یعنی عاشقش شده یا میخاد ازش استفاده کنه ؟
وینتر : دنیای افراد فراطبیعی ؟ استفاده ؟ این داره چی میگه؟
حسابی ترسیده بودممم
۱۲۳
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.