وقتی ازت جدا شد چون.... 🥀🥺 پارت اخر:)))
وقتی ازت جدا شد چون.... 🥀🥺 پارت اخر:)))
بعد از گفتن"بفرمایید" رفتم داخل... از دیدنم شوکه شد ولی خودش و عادی نشون داد...
یونا:آقای جئون مشکلی پیش اومده؟
کوک:هه آقای جئون چند سال پیش ددی بودم الان شدم آقای جئون؟!
یونا:بله به هرحال خودتون میگین چند سال پیش،کاری دارین؟
کوک:اومدم در مورد 4 سال پیش حرف بزنم... میدونی چرا رفتم... چون تو میخواستی درس رو انتخاب کنی... اونشب بهت فرصت حرف زدن ندادم چون... چون نمیخواستم عذاب وجدان بگیری... دلیل اومدنم به اینجا و گفتم این حرف ها این بود که احساس میکردم اشتباه کردم...میخوام برام توضیح بدی.
یونا ویو:
با بهت بهش نگاه می کردم...چرا فکر می کرد درس رو انتخاب میکنم... صداقت تو صدا و چشماش موج میزد... به خودم اومدم و با صدایی که معلوم نبود بخاطر عصبانیته یا دلتنگی بغض دار بود گفتم.
یونا:لعنتی تو از کجا میدونی درس رو انتخاب می کردم... من تورو میخواستم عاشقت بودم...ولی تو رفتی...هق حتی نذاشتی حرف بزنم... برای هق آخرین بار بغلت کنم... توضیح بدم، چیرو تنهایی هام رو... بی کس بودنم رو هق*اشک
حالا اون بود که با بهت بهم نگاه می کرد به طرف اومد که تازه متوجه صورت اشکیش شدم... آروم بغلم کرد میخواستم پسش بزنم ولی نشد چطور... چطور از امن ترین مکان زندگیم دل بکنم... هردو در حال گریه بودیم که آروم لب زد.
کوک:نفسم... زندگیم... کوکیتو ببخش من در حق تو بد کردم... خیلی بد کردم اما تو خوبی کن...هق من رو ببخش و یک فرصت دوباره بهم بده... یونا تو این 4 سال من نابود شدم... بدون تو... هق توروخدا منو ببخش هق.
یونا:میبخشمت کوک... میبخشم ولی شرط داره، دیگه تنهام... هق نزار من میمیرم هق.
سرش رو تو گردنم کرد و بوسه های زیر و درشتی میزد و زیر لب زمزمه می کرد.
کوک:قول میدم عزیزم... قول میدم عسلم.
*6سال بعد*
یونا:جئون جونسو دعا کن نگیرمت... که اگر بگیرمت شبو باید تو ماشین سر کنی*داد و حرص.
جونسو:اوماااا باور کن تقصیر من نبود توپ خورد بهش و شکست.
تا اومدم دهن باز کنم و حرف بزنم دستای کوک دورم حلقه شد و شکم برجستم رو لمس کرد... آروم روی تخت خوابوندم که گفتم.
یونا:کوک برو کنار برم گند پسرتو جم... حرفم با برخورد لبای کوک به لبام ماسید... آروم و پر حرارت میبوسید... بعد از چند میکه جدا شد گفت.
کوک:هیسسس... حرص نخور خانومم...نه برای تو خوبه نه پرنسس بابا... خودم جمع میکنم تو آروم باش عزیزم.
یونا:کوک خیلی دوست دارم.
کوک:من بیشتر.
شکمم و در آخر پیشونیم رو بوسید و گفت.
کوک:خوب بخوابی الهه ی من:)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چطور بود؟!
بعد از گفتن"بفرمایید" رفتم داخل... از دیدنم شوکه شد ولی خودش و عادی نشون داد...
یونا:آقای جئون مشکلی پیش اومده؟
کوک:هه آقای جئون چند سال پیش ددی بودم الان شدم آقای جئون؟!
یونا:بله به هرحال خودتون میگین چند سال پیش،کاری دارین؟
کوک:اومدم در مورد 4 سال پیش حرف بزنم... میدونی چرا رفتم... چون تو میخواستی درس رو انتخاب کنی... اونشب بهت فرصت حرف زدن ندادم چون... چون نمیخواستم عذاب وجدان بگیری... دلیل اومدنم به اینجا و گفتم این حرف ها این بود که احساس میکردم اشتباه کردم...میخوام برام توضیح بدی.
یونا ویو:
با بهت بهش نگاه می کردم...چرا فکر می کرد درس رو انتخاب میکنم... صداقت تو صدا و چشماش موج میزد... به خودم اومدم و با صدایی که معلوم نبود بخاطر عصبانیته یا دلتنگی بغض دار بود گفتم.
یونا:لعنتی تو از کجا میدونی درس رو انتخاب می کردم... من تورو میخواستم عاشقت بودم...ولی تو رفتی...هق حتی نذاشتی حرف بزنم... برای هق آخرین بار بغلت کنم... توضیح بدم، چیرو تنهایی هام رو... بی کس بودنم رو هق*اشک
حالا اون بود که با بهت بهم نگاه می کرد به طرف اومد که تازه متوجه صورت اشکیش شدم... آروم بغلم کرد میخواستم پسش بزنم ولی نشد چطور... چطور از امن ترین مکان زندگیم دل بکنم... هردو در حال گریه بودیم که آروم لب زد.
کوک:نفسم... زندگیم... کوکیتو ببخش من در حق تو بد کردم... خیلی بد کردم اما تو خوبی کن...هق من رو ببخش و یک فرصت دوباره بهم بده... یونا تو این 4 سال من نابود شدم... بدون تو... هق توروخدا منو ببخش هق.
یونا:میبخشمت کوک... میبخشم ولی شرط داره، دیگه تنهام... هق نزار من میمیرم هق.
سرش رو تو گردنم کرد و بوسه های زیر و درشتی میزد و زیر لب زمزمه می کرد.
کوک:قول میدم عزیزم... قول میدم عسلم.
*6سال بعد*
یونا:جئون جونسو دعا کن نگیرمت... که اگر بگیرمت شبو باید تو ماشین سر کنی*داد و حرص.
جونسو:اوماااا باور کن تقصیر من نبود توپ خورد بهش و شکست.
تا اومدم دهن باز کنم و حرف بزنم دستای کوک دورم حلقه شد و شکم برجستم رو لمس کرد... آروم روی تخت خوابوندم که گفتم.
یونا:کوک برو کنار برم گند پسرتو جم... حرفم با برخورد لبای کوک به لبام ماسید... آروم و پر حرارت میبوسید... بعد از چند میکه جدا شد گفت.
کوک:هیسسس... حرص نخور خانومم...نه برای تو خوبه نه پرنسس بابا... خودم جمع میکنم تو آروم باش عزیزم.
یونا:کوک خیلی دوست دارم.
کوک:من بیشتر.
شکمم و در آخر پیشونیم رو بوسید و گفت.
کوک:خوب بخوابی الهه ی من:)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چطور بود؟!
۱۸.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.