فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت ۱۷
( فردا صبح)
از زبان جیمین
از خواب بیدار شدم سویونگ هنوز خواب بود رفتم دوش گرفتم لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون
کوک و تهیونگ بیدار بودن فقط
نشستم پیششون گفتن صبح بخیر گفتم : صبح شما هم بخیر تهیونگ گفت : سویونگ چیشد دیشب؟؟ گفتم : چیزه خاصی نشد فقط یکم بالا آورد همین کوک گفت : جیمین سویونگ واقعاً دوست داره فقط نمیتونه بروز بده میفهمی چی میگم
گفتم : بیخیال بابا
تهیونگ گفت : بیخیال نه جیمین این شوخی نیست زندگیته آیندته گفتم : راستش منو سویونگ قرار نیست تا آخر عمر باهم زندگی کنیم
کوک گفت : یعنی چی ؟ گفتم : ما فقط بخاطر روابط پدر هامون باهم ازدواج کردیم همین ،
بعد از اینکه از پاریس برگردیم کره از هم جدا میشیم منم میرم آمریکا تهیونگ گفت : یعنی همه چیز به همین راحتی تموم میشه میره پی کارش واقعاً باورم نمیشه
گفتم : این چیزی نیست که باورت نشه همه میدونن که منو سویونگ عاشق هم نبودیم پس جای نگرانی نیست و رفتنم به آمریکا ما میتونیم بازم همو ببینیم نمیخواد ناراحت بشین
از زبان سویونگ
از خواب بیدار شدم گیج بودم سرم گیج میرفت لباسام رو عوض کردم موهامو مرتب کردم میخواستم در رو باز کنم که صدای تهیونگ و با کوک شنیدم مثل اینکه داشتن با جیمین حرف میزدن جیمین بهشون گفت بعد از اینکه برگردیم کره از هم جدا میشیم و اون میره آمریکا واقعاً..من درست شنیدم ... جدا میشیم یعنی چی ... بغضم گرفت اما به روی خودم نیاوردم در رو با آرامش باز کردم و رفتم بیرون بچه ها وقتی منو دیدن سلام صبح بخیر گفتن
لیا و مینا هم بیدار شده بودن گفتم : دخترا نظرتون چیه امروز باهم سه تایی بیرون صبحونه بخوریم اونا هم که از خداشون بود گفتن باشه رفتیم لبه ساحل اونجا یه رستوران بود صبحونه رو سفارش دادیم
لیا گفت : سویونگ چیزی شده ناراحتی ، اولش گفتم نه اما بعدش بغضم گرفت و متوجه شدن که چیزی شده
مینا گفت : مگه ما مثل خواهرای هم نیستیم پس چرا از ما مخفی میکنی گفتم : خب...خب راستش بعد از اینکه از پاریس برگردیم منو جیمین از هم جدا میشیم و جیمین هم میره آمریکا لیا بلند گفت : چی؟ واقعاً ؟ از کجا میدونی ؟ گفتم: صبح وقتی جیمین داشت با تهیونگ و کوک حرف میزد شنیدم
مینا گفت : اوففففف آخه چطور ممکنه گفتم : لطفاً به کوک و تهیونگ هیچی نگین گفتن باشه
مینا گفت : سویونگ خودت رو ناراحت نکنیا با بغض و اشک گفتم : نه...نه نمیکنم چرا باید ناراحت بشم لیا گفت : آها بیا تحویل بگیر الان مثلا ناراحت نیستی
گفتم : من نمیدونم چیکار کنم خستم از اینکه همه ازم سوء استفاده میکنن😭😭مینا گفت : سویونگ اشک منم در آوردی توروخدا گریه نکن
از زبان جیمین
از خواب بیدار شدم سویونگ هنوز خواب بود رفتم دوش گرفتم لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون
کوک و تهیونگ بیدار بودن فقط
نشستم پیششون گفتن صبح بخیر گفتم : صبح شما هم بخیر تهیونگ گفت : سویونگ چیشد دیشب؟؟ گفتم : چیزه خاصی نشد فقط یکم بالا آورد همین کوک گفت : جیمین سویونگ واقعاً دوست داره فقط نمیتونه بروز بده میفهمی چی میگم
گفتم : بیخیال بابا
تهیونگ گفت : بیخیال نه جیمین این شوخی نیست زندگیته آیندته گفتم : راستش منو سویونگ قرار نیست تا آخر عمر باهم زندگی کنیم
کوک گفت : یعنی چی ؟ گفتم : ما فقط بخاطر روابط پدر هامون باهم ازدواج کردیم همین ،
بعد از اینکه از پاریس برگردیم کره از هم جدا میشیم منم میرم آمریکا تهیونگ گفت : یعنی همه چیز به همین راحتی تموم میشه میره پی کارش واقعاً باورم نمیشه
گفتم : این چیزی نیست که باورت نشه همه میدونن که منو سویونگ عاشق هم نبودیم پس جای نگرانی نیست و رفتنم به آمریکا ما میتونیم بازم همو ببینیم نمیخواد ناراحت بشین
از زبان سویونگ
از خواب بیدار شدم گیج بودم سرم گیج میرفت لباسام رو عوض کردم موهامو مرتب کردم میخواستم در رو باز کنم که صدای تهیونگ و با کوک شنیدم مثل اینکه داشتن با جیمین حرف میزدن جیمین بهشون گفت بعد از اینکه برگردیم کره از هم جدا میشیم و اون میره آمریکا واقعاً..من درست شنیدم ... جدا میشیم یعنی چی ... بغضم گرفت اما به روی خودم نیاوردم در رو با آرامش باز کردم و رفتم بیرون بچه ها وقتی منو دیدن سلام صبح بخیر گفتن
لیا و مینا هم بیدار شده بودن گفتم : دخترا نظرتون چیه امروز باهم سه تایی بیرون صبحونه بخوریم اونا هم که از خداشون بود گفتن باشه رفتیم لبه ساحل اونجا یه رستوران بود صبحونه رو سفارش دادیم
لیا گفت : سویونگ چیزی شده ناراحتی ، اولش گفتم نه اما بعدش بغضم گرفت و متوجه شدن که چیزی شده
مینا گفت : مگه ما مثل خواهرای هم نیستیم پس چرا از ما مخفی میکنی گفتم : خب...خب راستش بعد از اینکه از پاریس برگردیم منو جیمین از هم جدا میشیم و جیمین هم میره آمریکا لیا بلند گفت : چی؟ واقعاً ؟ از کجا میدونی ؟ گفتم: صبح وقتی جیمین داشت با تهیونگ و کوک حرف میزد شنیدم
مینا گفت : اوففففف آخه چطور ممکنه گفتم : لطفاً به کوک و تهیونگ هیچی نگین گفتن باشه
مینا گفت : سویونگ خودت رو ناراحت نکنیا با بغض و اشک گفتم : نه...نه نمیکنم چرا باید ناراحت بشم لیا گفت : آها بیا تحویل بگیر الان مثلا ناراحت نیستی
گفتم : من نمیدونم چیکار کنم خستم از اینکه همه ازم سوء استفاده میکنن😭😭مینا گفت : سویونگ اشک منم در آوردی توروخدا گریه نکن
۸۶.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.