فیک میتونم عاشقت بشم؟ پ۵
با فاصله کمی تعقیبش میکردم که تو یه جاده خلوت نگه داشت و پیاده شد به ساعت نگاه کردم ۹:۴۵ صبح بود اولش تعجب کردم که جونگ کوک تو این جاده خطرناک چه کاری داره با فاصله دنبالش رفتم از پشت دیوار نگاهش میکردم که با چندتا مرد صحبت میکرد اون لباسای سیاه جذبش باند سیاهی که دور دستش بسته بود و موهای فر شده ای که جلوی صورتش ریخته بودو و یه زخم کوچکی رو گونش داشت خیلی جذابش کرده بود داشتم همینطوری بهش نگاه میکردم که از پله ها بالا میرفت ولی یه لحظه یکی از پشت جلوی دهنمو گرفت و با خودش میکشوند از پشت گوشم زمزمه کرد"هشششش ساکت شو"
و بعد منو به وسط کشوند و جونگ کوک رو صدا زد
"هی جئون جونگ کوک"
جونگ کوک به طرفم برگشت و تا منو دید بهتره بگم با این وضع لباس خونگی که پوشیده بودم و لش و گشاد بود(نه چندان بد) از تعجب چشماش گشاد شده بود یه لحظه احساس کردم یه چیز سردی پشت سرم گذاشتن
&بهش دست نزننننن
"این دختره همونی نیس که انقدر ازش تعریف میکردی؟
بادیگارد:بله رئیس خودشه
"دختره خوشگلی هم هست به دردمون میخوره ببرتش داخل ماشین
+و..ولم کنین...میگم ولم کنین...جونگ کوککککک...کمکم کن
کوک خواست بیاد طرفم ولی اونم گرفتنش
& ا.ت معذرت میخوامممم ا.تتتتتتت
دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه روی تخت بیدار شدم از ترسم بلند شدم و به دور و اطراف نگا کردم یه اتاق خیلی بزرگ که داخلش جز تخت و آینه و پنجره چیزی نداشت رفتم جلوی در و هی لگد میزدم
+درو باز کنین...هییییی با شمام درو باز کنین
که کلید چرخید و در باز شد و یه مرد هیکلی وارد شد
مرد:چی میخوای؟
+چرا..چرا منو آوردین اینجا؟بزارین برم منم خونه زندگی دارم
مرد:تو مال منی و جایی نمیری فهمیدی؟
+یعنی چی که من مال توعم؟من مال هیچکسی نیستم بکش کنار
مَرده بازومو گرفت و رو تخت انداخت
+ولم کننننن به من دست نزن کثیف
میخواست تیشرتمو دربیاره که یه پسر وارد اتاق شد و اون مرد رو از روم پرت کردو رو زمین انداخت و هرچی مشت بود به صورتش زد
اومد نزدیکم و منم از ترس به عقب رفتم
پسره:نترس نترس...من فقط اومدم که نجاتت بدم
+تو..تو کی هستی
پسره:فعلا ولش کن زود باش دستتو بده من تا باهم فرار کنیم
+هوم؟
پسره:اگه نمیخوای برم؟
+...
پسره:اوک بای
خواست بره که صداش کردم
+وایسا...باشه میام
پسره:زود باش معطل نکن
بلندشدم و همراهش رفتیم حیاط و سوار ماشین شدیم داخل ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه گوشیش زنگ خورد و روش نوشته شده بود جی کی
پسره:بل؟...باشه میارم....الان پیشمه...سالمه...آره...فعلا
+کیه؟
پسره:جی کی
+جی کی کیه؟
پسره:ببینم تو مین ا.ت هستی؟
+اوهوم
پسره:چجور میشه نشناسیش
چیزی از حرف زدنش نفهمیدم پس ترجیح دادم ساکت بمونم
پسره:رسیدیم به مقصدمون
+اینجا کجاس؟
پسره:پیاده شو
پیاده شدم و به سمت داخل خونه حرکت کردم و وقتی روبروم شخصی رو دیدم احساس کردم چشام درست نمیبینه...
و بعد منو به وسط کشوند و جونگ کوک رو صدا زد
"هی جئون جونگ کوک"
جونگ کوک به طرفم برگشت و تا منو دید بهتره بگم با این وضع لباس خونگی که پوشیده بودم و لش و گشاد بود(نه چندان بد) از تعجب چشماش گشاد شده بود یه لحظه احساس کردم یه چیز سردی پشت سرم گذاشتن
&بهش دست نزننننن
"این دختره همونی نیس که انقدر ازش تعریف میکردی؟
بادیگارد:بله رئیس خودشه
"دختره خوشگلی هم هست به دردمون میخوره ببرتش داخل ماشین
+و..ولم کنین...میگم ولم کنین...جونگ کوککککک...کمکم کن
کوک خواست بیاد طرفم ولی اونم گرفتنش
& ا.ت معذرت میخوامممم ا.تتتتتتت
دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه روی تخت بیدار شدم از ترسم بلند شدم و به دور و اطراف نگا کردم یه اتاق خیلی بزرگ که داخلش جز تخت و آینه و پنجره چیزی نداشت رفتم جلوی در و هی لگد میزدم
+درو باز کنین...هییییی با شمام درو باز کنین
که کلید چرخید و در باز شد و یه مرد هیکلی وارد شد
مرد:چی میخوای؟
+چرا..چرا منو آوردین اینجا؟بزارین برم منم خونه زندگی دارم
مرد:تو مال منی و جایی نمیری فهمیدی؟
+یعنی چی که من مال توعم؟من مال هیچکسی نیستم بکش کنار
مَرده بازومو گرفت و رو تخت انداخت
+ولم کننننن به من دست نزن کثیف
میخواست تیشرتمو دربیاره که یه پسر وارد اتاق شد و اون مرد رو از روم پرت کردو رو زمین انداخت و هرچی مشت بود به صورتش زد
اومد نزدیکم و منم از ترس به عقب رفتم
پسره:نترس نترس...من فقط اومدم که نجاتت بدم
+تو..تو کی هستی
پسره:فعلا ولش کن زود باش دستتو بده من تا باهم فرار کنیم
+هوم؟
پسره:اگه نمیخوای برم؟
+...
پسره:اوک بای
خواست بره که صداش کردم
+وایسا...باشه میام
پسره:زود باش معطل نکن
بلندشدم و همراهش رفتیم حیاط و سوار ماشین شدیم داخل ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه گوشیش زنگ خورد و روش نوشته شده بود جی کی
پسره:بل؟...باشه میارم....الان پیشمه...سالمه...آره...فعلا
+کیه؟
پسره:جی کی
+جی کی کیه؟
پسره:ببینم تو مین ا.ت هستی؟
+اوهوم
پسره:چجور میشه نشناسیش
چیزی از حرف زدنش نفهمیدم پس ترجیح دادم ساکت بمونم
پسره:رسیدیم به مقصدمون
+اینجا کجاس؟
پسره:پیاده شو
پیاده شدم و به سمت داخل خونه حرکت کردم و وقتی روبروم شخصی رو دیدم احساس کردم چشام درست نمیبینه...
۲۵.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.