اکازا.پارت ۱۱(عشق بچگی)
آت: منو و تو ادم نمیخوریم پس.... بیا به شیطان کش ها ملحق شیم...
اکازا: اما آت....
آت: خواهش میکنم اکازا منو تو... منو تو تعلیم دیدیم تا از بقیه محافظت کنیم.تو میخوای انتقام کویوکی رو بگیری پس از راه درست برو.
اکازا: ولی... ولی دوما و کوکوشیبو به موزان ساما خبر میدن و موزان ساما مارو پیدا میکنه.
آت: آکازا.... این تنها شانسمونه.نمیتونیم از دستش بدیم.
یکم دیگه کوکوشیبو و دوما رو موئتل نگه میداریم تا خورشید طلوع کنه و اونا برن. بعدش ما به اونا میپیوندیم.
اکازا: امیدوارم اخرین باری نباشه که میبینمت.
آت: منم همین طور
راوی:
آت و اکازا جوری مبارزه کردن که کسی متوجه نشه.بعد طلوع کوکوشیبو و دوما پا به فرار گذاشتن و ات و اکازا یه سایه پیدا کردن و پناه اوردن. سانمی و گیو که بخاطر مرگ گیومی و میتسوری به شدت از آت و اکازا اعصبانی بودن.
آت:ما... ما میخوایم به شما ملحق شیم.
سانمی: زنیکه شوخیت گرفته؟ تو... تو دوتا از هاشیرا ها رو کشتی و.....
اکازا محکم یقه ی سانمی رو گرفت و گفت: دوباره زری که راجب آت زدی رو بگو تا همین جا از صحنه ی روزگار محوت کنم....
سانمی: مثلا میخوای چه گوهی بخوری مرتیکه ی روانی.
ات: خواهش میکنم بس کنین.
گیو: تمومش کنین پسرا.
آت: هنر خونی من جوریه که میتونم اون دوتا هاشیرا ها رو زنده کنم.
سانمی و گیو: چی؟ ا... امکان نداره
آت: اون دوتا جنازه ها کجان؟
اکازا: اون دختره که یه شمشیر عجیب و غریب داشت زیر اون درخته و اون پسره پیش اون تخته سنگ بزرگ.
آت اول پیش میتسوری رفت و دستشو رو سر میتسوری گذاشت، با اینکه هنوز خودش ترمیم نشده بود تمام نیروش رو برای درمان میتسوری گذاشت. زخمای میتسوری از بین رفت و یهو پا شد که با قیافه های واد فان سانمی و گیو رو به رو شد.نا گفته نماند که سانمی و گیو یه پارچه گرفتن و بالا سر ات نگه داشتن تا خورشید بهش نخوره.اکازا هم زیر سایه وایستاده بود.
میتسوری: من کجام؟ هیییییییی گیومی سان.....
ادامه برای پارت بعدی. شبتون خوش. سیونارا😊
اکازا: اما آت....
آت: خواهش میکنم اکازا منو تو... منو تو تعلیم دیدیم تا از بقیه محافظت کنیم.تو میخوای انتقام کویوکی رو بگیری پس از راه درست برو.
اکازا: ولی... ولی دوما و کوکوشیبو به موزان ساما خبر میدن و موزان ساما مارو پیدا میکنه.
آت: آکازا.... این تنها شانسمونه.نمیتونیم از دستش بدیم.
یکم دیگه کوکوشیبو و دوما رو موئتل نگه میداریم تا خورشید طلوع کنه و اونا برن. بعدش ما به اونا میپیوندیم.
اکازا: امیدوارم اخرین باری نباشه که میبینمت.
آت: منم همین طور
راوی:
آت و اکازا جوری مبارزه کردن که کسی متوجه نشه.بعد طلوع کوکوشیبو و دوما پا به فرار گذاشتن و ات و اکازا یه سایه پیدا کردن و پناه اوردن. سانمی و گیو که بخاطر مرگ گیومی و میتسوری به شدت از آت و اکازا اعصبانی بودن.
آت:ما... ما میخوایم به شما ملحق شیم.
سانمی: زنیکه شوخیت گرفته؟ تو... تو دوتا از هاشیرا ها رو کشتی و.....
اکازا محکم یقه ی سانمی رو گرفت و گفت: دوباره زری که راجب آت زدی رو بگو تا همین جا از صحنه ی روزگار محوت کنم....
سانمی: مثلا میخوای چه گوهی بخوری مرتیکه ی روانی.
ات: خواهش میکنم بس کنین.
گیو: تمومش کنین پسرا.
آت: هنر خونی من جوریه که میتونم اون دوتا هاشیرا ها رو زنده کنم.
سانمی و گیو: چی؟ ا... امکان نداره
آت: اون دوتا جنازه ها کجان؟
اکازا: اون دختره که یه شمشیر عجیب و غریب داشت زیر اون درخته و اون پسره پیش اون تخته سنگ بزرگ.
آت اول پیش میتسوری رفت و دستشو رو سر میتسوری گذاشت، با اینکه هنوز خودش ترمیم نشده بود تمام نیروش رو برای درمان میتسوری گذاشت. زخمای میتسوری از بین رفت و یهو پا شد که با قیافه های واد فان سانمی و گیو رو به رو شد.نا گفته نماند که سانمی و گیو یه پارچه گرفتن و بالا سر ات نگه داشتن تا خورشید بهش نخوره.اکازا هم زیر سایه وایستاده بود.
میتسوری: من کجام؟ هیییییییی گیومی سان.....
ادامه برای پارت بعدی. شبتون خوش. سیونارا😊
۴.۹k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.