دبیرستان بانگو (؛ پارت4

سریع سه نفر اومدیم تو حیاط و دنبال آتسوشی و
بودیم که یهو چویا زد تو سرش و گفت:
هوی اسکلا..
دازای: بله؟!
آتسوشی: بله؟!
چویا: چقدر خوبه که خودتونم می دونید که چقدر اسکولین... بگذریم آتسوشی رپی نیمک اون پشت نشته[:
سه نفری راه افتادیم سمت آتسوشی که دازای شروع گرد باز به زر زر کردن:
دازای: خوب آکو اماده ای؟
آکو: اره
دازای: مطمئنی؟!
آکو: آره؟!
دازای: مطمئن مطمئنی؟!
آکو: آره.... یعنی... نمی دونم... شاید
دازای اومد یه حرف دیگ بزنه که زا دستم جلو دهنشو گرفتم /:
چویا: چیزی نمی شه برو..
آکو: با... ش... ه
[بعد از رفتن پیش آتسوشی]
آکو: امممم... خوب... چیزه..
آتسوشی خوب بگو دیگ/:
آکو: می شه باهام قرار بزاری و علوم رو بهم بگی؟!
آتسوشی: آره.. خوب چرا که نه..؟!
همون موقع آکو نفس عمیقی کشید افتاد کف حیاط.
همون موقع دازای گفت: چویا میای منو تو هم قرار بزاریم؟ آخه ریاضی بلد نیستم(؛
چویا: برو خدا شفات بده بابا😑
چویا: عمم نمره ۱۹ تو ریاضی گرفته!
دازای: اممم... خوب علوم چطور؟!
چویا: اونو کع خودمم نمی فهمم/:
دازای: پس تو چی می دونی؟
چویا: اممم... قک کنم شکنجه دادن بقیرو یلد باشم😏می خوایی بهت یاد بدم؟
دازای: نه... نه... قربون دستت 🫢



بچه ها حمایت پلیز🫶🏻🥺