۱۵
وایسون به همراه شرلوک از اتاق بیرون اومدن . وایسون به ات نگاه کرد لبش و کج کرد و از روی رضایت که اونا کارشون و درست انجام دادن گفت
¥ اومم ، کارتون خوب بود ، افرین .
دستاشو باز کرد و روبه شرلوک که پشت سرش بود برگشت و گفت
¥ نظرتون چیه ببرینش؟ تدارکات اماده شدست ...
تدارکات .. تدارکات ... این کلمه توی سر ات میچرخید ، تدارک چی ؟ مگه قراره چه اتفاقی بیوفته ، ات بی حس نگاه میکرد
شرلوک؛ حتما اقای وایسون .
شرلوک رو به بادیگارد ها کرد
شرلوک؛ بچه ها ؟ ببرینش .
بادیگارد محکم دست جولی و از بازوی ات کشید بیرون و همین باعث شد درد وحشتناکی تو ناحیه بازوی ات بکشه .
جولی با اخم های توی هم رفته به بادیگارد نگاه میکرد و دست خودش و ماساژ میداد..
بادیگارد دست ات و کشید و برد طرف در بزرگ قهوه ای رنگی و قبل از اینکه درو وا کنه تا ات بره داخل نکاتی و بهش توضیح داد : سر و وضع خودتو درست کن الان ، از این در که بری تو دیگه همچی تغییر میکنه ! احترام گذاشتن یادت نره ، همچنین ، هواست به کارات ، رفتارت و حرفات باشه ، کج رفتن هرکدوم از اینا باعث میشه ایندت و تغییر بده !
ات اون لحظه هیچی جز مرگ نمیخواست ، دل اشوبه و ضعفی که کرده بود داشت پاهاشو شل میکرد و هرلحظه امکان افتادنش بود ، مخصوصا الان ک کفشای پاشنه دارش این کارو راحت ترمیکرد .
جولی با عجله سمت ات دوید و نفس نفس میزد .
جولی ؛ ات ... ات .
دستشو رو زانوهاش گذاشت و خم شد تا نفس و برگردونه . ات نسبتا نگران نگاه میکرد ، بادیگارد که اعصابش خورد شده بود نگاهی به جولی انداخت : زنیکه حال بهم زن ! چرا اومدی ؟ همین الان گمشو برو !
جولی بالا اومد و باصورتی عرق کرده توضیح داد :
جولی؛ ات حالش خوب نیست ! اومدم قبل رفتنش از اون در به بیرون سر و وضعش و درست کنم .
بعد جولی بلافاصله خم شد و چین لباس و درست کرد و موهای ات و کمی تکون داد ، از توی جیب لباس خدمت کاریش رژ قرمزی در اورد و به لب های ات کشید ،
- بسه جولی !
صدای اح بالاخره در اومده بود
ولی پشت اون در کیه ؟ چه اتفاقی میخواد بیوفته؟
بادیگارد تاکید کرد : تنها وارد میشی ولی از هرجهت حواسشون بهت هست ! مواظب کارات باش
ات سکوت کرد استرس داشت قلبش و از جا در میاورد ، هر چند دقیقه قسمت سینش درد بدی میکشید و اون میترسید دردش شدید تر شه ، مخصوصا تو اون موقعیت جدی که در موردش حرف میزدن
دستای ات میلرزید و اروم کردنشون کار هیچکس نبود
۲ بادیگارد تا۳ شماردن و در خیلی بزرگ و باهم کشیدن و باز کردن ، ات چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و بعد قدم اول و گذاشت و صدای پاشنه کفشش سالن خیلی خیلی خیلی بزرگ و پر کرد . میتونست ببینه از اون عقب یه در که شبیه همین در بود همزمان باز شد و یک مرد ازش داشت میومد بیرون ولی نمیتونست تشخیص بده چون فاصله دور بود
¥ اومم ، کارتون خوب بود ، افرین .
دستاشو باز کرد و روبه شرلوک که پشت سرش بود برگشت و گفت
¥ نظرتون چیه ببرینش؟ تدارکات اماده شدست ...
تدارکات .. تدارکات ... این کلمه توی سر ات میچرخید ، تدارک چی ؟ مگه قراره چه اتفاقی بیوفته ، ات بی حس نگاه میکرد
شرلوک؛ حتما اقای وایسون .
شرلوک رو به بادیگارد ها کرد
شرلوک؛ بچه ها ؟ ببرینش .
بادیگارد محکم دست جولی و از بازوی ات کشید بیرون و همین باعث شد درد وحشتناکی تو ناحیه بازوی ات بکشه .
جولی با اخم های توی هم رفته به بادیگارد نگاه میکرد و دست خودش و ماساژ میداد..
بادیگارد دست ات و کشید و برد طرف در بزرگ قهوه ای رنگی و قبل از اینکه درو وا کنه تا ات بره داخل نکاتی و بهش توضیح داد : سر و وضع خودتو درست کن الان ، از این در که بری تو دیگه همچی تغییر میکنه ! احترام گذاشتن یادت نره ، همچنین ، هواست به کارات ، رفتارت و حرفات باشه ، کج رفتن هرکدوم از اینا باعث میشه ایندت و تغییر بده !
ات اون لحظه هیچی جز مرگ نمیخواست ، دل اشوبه و ضعفی که کرده بود داشت پاهاشو شل میکرد و هرلحظه امکان افتادنش بود ، مخصوصا الان ک کفشای پاشنه دارش این کارو راحت ترمیکرد .
جولی با عجله سمت ات دوید و نفس نفس میزد .
جولی ؛ ات ... ات .
دستشو رو زانوهاش گذاشت و خم شد تا نفس و برگردونه . ات نسبتا نگران نگاه میکرد ، بادیگارد که اعصابش خورد شده بود نگاهی به جولی انداخت : زنیکه حال بهم زن ! چرا اومدی ؟ همین الان گمشو برو !
جولی بالا اومد و باصورتی عرق کرده توضیح داد :
جولی؛ ات حالش خوب نیست ! اومدم قبل رفتنش از اون در به بیرون سر و وضعش و درست کنم .
بعد جولی بلافاصله خم شد و چین لباس و درست کرد و موهای ات و کمی تکون داد ، از توی جیب لباس خدمت کاریش رژ قرمزی در اورد و به لب های ات کشید ،
- بسه جولی !
صدای اح بالاخره در اومده بود
ولی پشت اون در کیه ؟ چه اتفاقی میخواد بیوفته؟
بادیگارد تاکید کرد : تنها وارد میشی ولی از هرجهت حواسشون بهت هست ! مواظب کارات باش
ات سکوت کرد استرس داشت قلبش و از جا در میاورد ، هر چند دقیقه قسمت سینش درد بدی میکشید و اون میترسید دردش شدید تر شه ، مخصوصا تو اون موقعیت جدی که در موردش حرف میزدن
دستای ات میلرزید و اروم کردنشون کار هیچکس نبود
۲ بادیگارد تا۳ شماردن و در خیلی بزرگ و باهم کشیدن و باز کردن ، ات چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و بعد قدم اول و گذاشت و صدای پاشنه کفشش سالن خیلی خیلی خیلی بزرگ و پر کرد . میتونست ببینه از اون عقب یه در که شبیه همین در بود همزمان باز شد و یک مرد ازش داشت میومد بیرون ولی نمیتونست تشخیص بده چون فاصله دور بود
۱۳.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.