عشق ممنوعه پارت ۲۲
تهیونگ : من خوب یادمه که اون تو چی نوشته بود و کاری نکردم .
شوگا : من احمق نیستم تهیونگ !
تهیونگ : من...(اومدم حرف بزنم که باز اون دختره ی عوضی زر زد)
سوجی : داداشی خودم دیدم با دوستام از کافه میومدم دیدمش داشت یه پسره رو میبوسید ! آبرومو برد !
تهیونگ : تو خفه شو دوستای احمقت حتی منو نمیشناسن (خواستم برم سمتشدکه شوگا از لباسم گرفت و یه مشت زد تو صورتم)
شوگا : داری از حدت رد میشی .
سوجی : مثل اینکه جایگاه رو یادت رفته ها تو فقط یه وسیله ای برای ما ...
تهیونگ : خفه شو تا خفت نکردم ! ( اینو که گفتم شوگا افتاد به جونم هم خودش هم من هم اون خواهر هرزش میدونه که اصلا برای شوگا مهم نیست چجوری با سوجی حرف میزنم اون فقط دنبال بهونس منو اذیت کنه و منم نمیتونم کاری کنم چون بهش نیاز دارم مثل بچه ای که اگه مادرش نمیخوادش .لی اون به غذا نیاز داره!)
۱۵ دقیقه بعد...
شوگا : (سرفه میکرد ، سرفه های خونی ولی مهم نیست) پسره کی بود؟ بگو چی بود که زندگیمو جهنم کنم.
تهیونگ : م..میگم م..من هیچ خری رو ن..ندیدم ، بفهم ا.احمق (سرفه)
شوگا : میبینیم
(تهیونگ کیر افتاده بود دست شوگا و بهش نیاز داشت بدون اون نمیتونست کاری کنه چون همه چیزو تو اون عمارت سوخت و رفت هوا و بعد هم پلیسا هنهی اموالش رو مصادره کردن . حتی زنده بودنش رو یه جورایی مدیون شوگا بود)
(فلش بک ۴ سال پیش شب دعوا)
تهیونگ : رو زمین افتاده بودم و بدنم خونی بود و درد بدی تو ناحیه ی شکمم داشتم همه جا مه و دود بود و از سمت عمارت دود شدیدی میومد و همونحا فهمیدم چی شده . خواستم بلند شم که دیدم تیر خوردم انقدر درد داشتم دیگه سِر شده بود و نمیتونستم تکون بخورم از اونجایی که تو جنگل بودم و همه جا تاریک بود نمیتونستم کاری کنم و اگه تا چند ساعت دیگه زخمم رو نمیبسام قطعا میمردم همه ی اینا هیچ یهو صدای زوزه ی چند تا گرگ اومد و چند تا چیز سفید توی تاریکی که معلوم بود گرگه سعی کردم بلند شم و شدم ولی بعد از رفتم چند قدم چشمام سیاهی رفت و افتادم بعد از یه مدت که چشمامو باز کردم توی یه جای خیلی سرد بودم جوری که بدنم میلرزید معلوم بود یه جایی شبیه به زیر زمین یا انباریه و زخمم همچنان همونجوری ، در حال تلاش برای اینکه بفهمم چی به چیه بودم که یهو در باز شد)
شوگا : به هوش اومدی! سلام (پوزخند)
تهیونگ : عوضی ، اینجا کجاس؟
شوگا : میدونستم قدر نشناسی ولی نه در این حد نزدیک بود غذای گرگا بشی احمق!
تهیونگ : برام مهم نیست بهتر از اینه که تو بهم دست بزنی.اخخ چه غلطی میکنی؟(یهو کفششو گذاشت روی جایی که تیر خورده و فشار داد)
شوگا : زیادی زر میزنی میخوای همینجا نفلت کنم؟
تهیونگ : ...
شوگا : من احمق نیستم تهیونگ !
تهیونگ : من...(اومدم حرف بزنم که باز اون دختره ی عوضی زر زد)
سوجی : داداشی خودم دیدم با دوستام از کافه میومدم دیدمش داشت یه پسره رو میبوسید ! آبرومو برد !
تهیونگ : تو خفه شو دوستای احمقت حتی منو نمیشناسن (خواستم برم سمتشدکه شوگا از لباسم گرفت و یه مشت زد تو صورتم)
شوگا : داری از حدت رد میشی .
سوجی : مثل اینکه جایگاه رو یادت رفته ها تو فقط یه وسیله ای برای ما ...
تهیونگ : خفه شو تا خفت نکردم ! ( اینو که گفتم شوگا افتاد به جونم هم خودش هم من هم اون خواهر هرزش میدونه که اصلا برای شوگا مهم نیست چجوری با سوجی حرف میزنم اون فقط دنبال بهونس منو اذیت کنه و منم نمیتونم کاری کنم چون بهش نیاز دارم مثل بچه ای که اگه مادرش نمیخوادش .لی اون به غذا نیاز داره!)
۱۵ دقیقه بعد...
شوگا : (سرفه میکرد ، سرفه های خونی ولی مهم نیست) پسره کی بود؟ بگو چی بود که زندگیمو جهنم کنم.
تهیونگ : م..میگم م..من هیچ خری رو ن..ندیدم ، بفهم ا.احمق (سرفه)
شوگا : میبینیم
(تهیونگ کیر افتاده بود دست شوگا و بهش نیاز داشت بدون اون نمیتونست کاری کنه چون همه چیزو تو اون عمارت سوخت و رفت هوا و بعد هم پلیسا هنهی اموالش رو مصادره کردن . حتی زنده بودنش رو یه جورایی مدیون شوگا بود)
(فلش بک ۴ سال پیش شب دعوا)
تهیونگ : رو زمین افتاده بودم و بدنم خونی بود و درد بدی تو ناحیه ی شکمم داشتم همه جا مه و دود بود و از سمت عمارت دود شدیدی میومد و همونحا فهمیدم چی شده . خواستم بلند شم که دیدم تیر خوردم انقدر درد داشتم دیگه سِر شده بود و نمیتونستم تکون بخورم از اونجایی که تو جنگل بودم و همه جا تاریک بود نمیتونستم کاری کنم و اگه تا چند ساعت دیگه زخمم رو نمیبسام قطعا میمردم همه ی اینا هیچ یهو صدای زوزه ی چند تا گرگ اومد و چند تا چیز سفید توی تاریکی که معلوم بود گرگه سعی کردم بلند شم و شدم ولی بعد از رفتم چند قدم چشمام سیاهی رفت و افتادم بعد از یه مدت که چشمامو باز کردم توی یه جای خیلی سرد بودم جوری که بدنم میلرزید معلوم بود یه جایی شبیه به زیر زمین یا انباریه و زخمم همچنان همونجوری ، در حال تلاش برای اینکه بفهمم چی به چیه بودم که یهو در باز شد)
شوگا : به هوش اومدی! سلام (پوزخند)
تهیونگ : عوضی ، اینجا کجاس؟
شوگا : میدونستم قدر نشناسی ولی نه در این حد نزدیک بود غذای گرگا بشی احمق!
تهیونگ : برام مهم نیست بهتر از اینه که تو بهم دست بزنی.اخخ چه غلطی میکنی؟(یهو کفششو گذاشت روی جایی که تیر خورده و فشار داد)
شوگا : زیادی زر میزنی میخوای همینجا نفلت کنم؟
تهیونگ : ...
۳.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.