فصل دوم: فیک :فقط من، فقط تو
پارت 6
ات : چ چییی
ارباب: اون عوضی گولمون زده بود هه باورم نمیشه پیداش میکنم و حقش رو میزارم کف دستش
ات : بچه!؟
پدر تهیونگ برگه رو میده به ات و ات ک ب آزمایش نگاه میکنه
ات : باور کردید؟. یعنی چی ک ی روز مثبته ی روز منفی؟ مگه من مسخره شماممم
تهیونگ شوک شده
ته : منظورت چیه ؟
ات ک ب خودش اومده بود ی لحظه نفس عمیق کشید و
ات : م منظوری نداشتم فقط اره از خوشحالی باور نکردم اره همون
ارباب: بلاخره ک قضیه تموم شدس
و همه چیز آرومه تهیونگ کارای شرکت چی شد ؟
ته: ام خب دیشب تا دیر وقت همه چیز رو راست و ریس کردم ولی ی کم مونده
ارباب:خوبه!
تهیونگ ب ات نزدیک شد و دستش رو انداخت دور گردن ات
ات : ام اجوما هوسوکا اومده ؟
اجوما : بله اتفاقا الان رسیدن
ات : اومدم
زود از سر میز صبحانه بلند شد و
ات : با اجازه
و پا تند کرد و حتی اجازه صحبت نداد
تهیونگ
نه نه اون هیچ چیزی نمیدونه اره نمیدونه
نباید بدونه تا وقتی که خودم بهش بگم
و تهیونگ تصمیم گرفت دنبال ات بره
تهیونگ : ات هی ات وایسا
ات اوه خدای من نمیخوام ببینمش
ات : بله ؟
تهیونگ : چیزی شده عزیزم ؟
ات : نه
تهیونگ : ولی انگار ی چیزی هست
ات : چیزیم نیس
تهیونگ ب ات نزدیک شدو
تهیونگ : دیشب نبودم دلم برات خیلی تنگ شده لیدی
ات : من باید برم
تهیونگ شونه های ات رو محکم گرفت و
تهیونگ : د چته خب تو .
ات ک با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد
ات : ا اخ ولم کننن دردم گرفت
و از زیر دست های تهیونگ بیرون اومد و ب سمت کتابخونه رفت
وارد شد
هوسوک : اوه سلام ات اومدی؟
ات : سلام هوسوکا چطوری
هوسوک : دیدمت بهتر شدم
ات : سفر خوبی داشتی؟
هوسوک : هی بد نبود
ات : خب شروع کنیم ؟
هوسوک : اگه تو بخوای
نیم ساعتی میشد که مشغول بودن ک ی دفعه ..
..
میدونم خیلی دیر شد و معذرت می خوام واقعا واقعا شدیدن سرم شلوغ بود و میدونم خیلی کمه فردا هم پارت آپ میکنم ممنون ک درک میکنید ماچ ب کله ی همتون 💜
شرط پارت بعد ۸۰تا لایک و کامنت
ات : چ چییی
ارباب: اون عوضی گولمون زده بود هه باورم نمیشه پیداش میکنم و حقش رو میزارم کف دستش
ات : بچه!؟
پدر تهیونگ برگه رو میده به ات و ات ک ب آزمایش نگاه میکنه
ات : باور کردید؟. یعنی چی ک ی روز مثبته ی روز منفی؟ مگه من مسخره شماممم
تهیونگ شوک شده
ته : منظورت چیه ؟
ات ک ب خودش اومده بود ی لحظه نفس عمیق کشید و
ات : م منظوری نداشتم فقط اره از خوشحالی باور نکردم اره همون
ارباب: بلاخره ک قضیه تموم شدس
و همه چیز آرومه تهیونگ کارای شرکت چی شد ؟
ته: ام خب دیشب تا دیر وقت همه چیز رو راست و ریس کردم ولی ی کم مونده
ارباب:خوبه!
تهیونگ ب ات نزدیک شد و دستش رو انداخت دور گردن ات
ات : ام اجوما هوسوکا اومده ؟
اجوما : بله اتفاقا الان رسیدن
ات : اومدم
زود از سر میز صبحانه بلند شد و
ات : با اجازه
و پا تند کرد و حتی اجازه صحبت نداد
تهیونگ
نه نه اون هیچ چیزی نمیدونه اره نمیدونه
نباید بدونه تا وقتی که خودم بهش بگم
و تهیونگ تصمیم گرفت دنبال ات بره
تهیونگ : ات هی ات وایسا
ات اوه خدای من نمیخوام ببینمش
ات : بله ؟
تهیونگ : چیزی شده عزیزم ؟
ات : نه
تهیونگ : ولی انگار ی چیزی هست
ات : چیزیم نیس
تهیونگ ب ات نزدیک شدو
تهیونگ : دیشب نبودم دلم برات خیلی تنگ شده لیدی
ات : من باید برم
تهیونگ شونه های ات رو محکم گرفت و
تهیونگ : د چته خب تو .
ات ک با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد
ات : ا اخ ولم کننن دردم گرفت
و از زیر دست های تهیونگ بیرون اومد و ب سمت کتابخونه رفت
وارد شد
هوسوک : اوه سلام ات اومدی؟
ات : سلام هوسوکا چطوری
هوسوک : دیدمت بهتر شدم
ات : سفر خوبی داشتی؟
هوسوک : هی بد نبود
ات : خب شروع کنیم ؟
هوسوک : اگه تو بخوای
نیم ساعتی میشد که مشغول بودن ک ی دفعه ..
..
میدونم خیلی دیر شد و معذرت می خوام واقعا واقعا شدیدن سرم شلوغ بود و میدونم خیلی کمه فردا هم پارت آپ میکنم ممنون ک درک میکنید ماچ ب کله ی همتون 💜
شرط پارت بعد ۸۰تا لایک و کامنت
۱۰۰.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.