🌙Salvation☯ ◡̈part¹⁵ شات دوم 💫
🦋 ویو جیمین
داشتم فکر میکردم که یه دفعه کنده درخت از دستم افتاد.. یعنی لیز خورد..
میخواستم بگیرمش ولی نشد و باعث شد جین وایسه.. ولی وقتی میخواست برگرده سریع رفتم سمتش و گفتم برنگرد ولی این مگه میفهمه اخه... من چه خنگم اصن حواسم نبود صدامو تشخیص میده:/
خواست دوباره برگرده که شونشو گرفتم و حرفمو تکرار کردم ولی دوباره داشت تلاش میکرد... دیگه بیخیال شدم... که چی اخر که باید بفهمه...ولی بازم بهش تذکر دادم و رفتم سمت کنده درخت خیلی شاخه دمش بود اصلا نمیدونم واسه چی اخه یه کنده درخت با خودم اوردم :/ اخه کنده؟
داشتم همین طور شاخه هاشو جدا میکردم و تو فکر بودم که با صدای پایی به خودم اومدم... برگشته بود...
¶ مگه بهت نگفتم برنگرد...
ولی اون همینطور نزدیکم میشد... دلم خیلی واسش تنگ شده بود... ولی میترسیدم برم سمتش... که بگه دیگه برادرش نیستم... پسم بزنه... پس ترجیح دادم بایستم سرجام...
وقتی اومد نزدیک ترم
# *با بغض* جیمینا.
توی بغلش گرفتم... هنوزم بوی بنفشه دم کرده میده:)... چقد دلم واسه ی این بو تنگ شده بود... منم بغلش کردم
¶ *با بغض*سوکجینا
ازم حدا شد
# اخ که چقد دلم واسه ی صدات تنگ شده بود... موچی کوچولو:)
¶ *با بغض* ( برگشتین دیگه بغض واس چیه:| ) منو میبخشی؟
# جیمیناااا
🌙ویو جین
هنوز نوی توت فرنگی میداد:)
صورتشو با دستام قاب گرفتم
# جیمیناااا
اینا تقصیر تو نبود... نیست.. و نخواهد بود، حتی اگه کار اشتباهی هم انجام داده باشیم الان دیگه برامون عبرت شده درسته؟
سرشو اروم تکون داد
¶اره
# خب پس بسه دیگه ابغوره گرفتن... اشکاتو پاک کن دیگه گریه بسه باشه... داداشم برگشته.. باید جشن بگیریم:)
¶ اره منم دلم واسه جشنات و جک های بابا بزرگیت تنگ شده بود *با خنده*
# یاااااا.... اتفاقا جوک های جدید یاد گرفتم😁 بیا بریم که خیلی کارا مونده... اها راستی باید به نام جون هم خبر بدم...
¶ نامجون*با تعجب* همون پادشاه اژدها منظورته؟
# اره همون...
¶ از کی تا حالا با قبیله ها دوست شدیه*پوکر*
یه نیم نگاه بهش انداختم.. بعد دوباره سعی کردم با نامجون ارتباط برقرار کنم..
# چیه ... مامانم همینو میخواست... یادته؟
¶ اره... ولی تهش مرد... ته همه اینا بدبختیا جینا..
خب درست شد... میخواستم مثلا شاد باشم... که این حرف اخرش همه شادیامو دود کرد هوا...
بلند شدم و روبه روش ایستادم...
فردا بقیه رو اپ میکنم... دیگه جدی جدی میزارم چون اخر هفتس و گوشیمم درست کردم 🦋💫
داشتم فکر میکردم که یه دفعه کنده درخت از دستم افتاد.. یعنی لیز خورد..
میخواستم بگیرمش ولی نشد و باعث شد جین وایسه.. ولی وقتی میخواست برگرده سریع رفتم سمتش و گفتم برنگرد ولی این مگه میفهمه اخه... من چه خنگم اصن حواسم نبود صدامو تشخیص میده:/
خواست دوباره برگرده که شونشو گرفتم و حرفمو تکرار کردم ولی دوباره داشت تلاش میکرد... دیگه بیخیال شدم... که چی اخر که باید بفهمه...ولی بازم بهش تذکر دادم و رفتم سمت کنده درخت خیلی شاخه دمش بود اصلا نمیدونم واسه چی اخه یه کنده درخت با خودم اوردم :/ اخه کنده؟
داشتم همین طور شاخه هاشو جدا میکردم و تو فکر بودم که با صدای پایی به خودم اومدم... برگشته بود...
¶ مگه بهت نگفتم برنگرد...
ولی اون همینطور نزدیکم میشد... دلم خیلی واسش تنگ شده بود... ولی میترسیدم برم سمتش... که بگه دیگه برادرش نیستم... پسم بزنه... پس ترجیح دادم بایستم سرجام...
وقتی اومد نزدیک ترم
# *با بغض* جیمینا.
توی بغلش گرفتم... هنوزم بوی بنفشه دم کرده میده:)... چقد دلم واسه ی این بو تنگ شده بود... منم بغلش کردم
¶ *با بغض*سوکجینا
ازم حدا شد
# اخ که چقد دلم واسه ی صدات تنگ شده بود... موچی کوچولو:)
¶ *با بغض* ( برگشتین دیگه بغض واس چیه:| ) منو میبخشی؟
# جیمیناااا
🌙ویو جین
هنوز نوی توت فرنگی میداد:)
صورتشو با دستام قاب گرفتم
# جیمیناااا
اینا تقصیر تو نبود... نیست.. و نخواهد بود، حتی اگه کار اشتباهی هم انجام داده باشیم الان دیگه برامون عبرت شده درسته؟
سرشو اروم تکون داد
¶اره
# خب پس بسه دیگه ابغوره گرفتن... اشکاتو پاک کن دیگه گریه بسه باشه... داداشم برگشته.. باید جشن بگیریم:)
¶ اره منم دلم واسه جشنات و جک های بابا بزرگیت تنگ شده بود *با خنده*
# یاااااا.... اتفاقا جوک های جدید یاد گرفتم😁 بیا بریم که خیلی کارا مونده... اها راستی باید به نام جون هم خبر بدم...
¶ نامجون*با تعجب* همون پادشاه اژدها منظورته؟
# اره همون...
¶ از کی تا حالا با قبیله ها دوست شدیه*پوکر*
یه نیم نگاه بهش انداختم.. بعد دوباره سعی کردم با نامجون ارتباط برقرار کنم..
# چیه ... مامانم همینو میخواست... یادته؟
¶ اره... ولی تهش مرد... ته همه اینا بدبختیا جینا..
خب درست شد... میخواستم مثلا شاد باشم... که این حرف اخرش همه شادیامو دود کرد هوا...
بلند شدم و روبه روش ایستادم...
فردا بقیه رو اپ میکنم... دیگه جدی جدی میزارم چون اخر هفتس و گوشیمم درست کردم 🦋💫
۳۹.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.