عمارت خونین(23)🖤
بچه ها خیلی خیلی خوشحالم کردید با حمایتاتون یهم انرژی دادید من صبح خیلی خوابیدم 😂وگرنه زودتر میزاشتم
لطفا اینم خیلی زود لایک بخوره لطفااا تا من زودتر بزارمش اگه حمایتا خیلی خوب باشه تا قبل عصر میزارممم کامنتمم که یادتون نره من عاشقشم 🤣
خدمتکار:سلام من خدمتکار این عمارتم ارباب دستور دادند هر طور شده این غذا را بخورید لطفا بخورید تا دوباره حالتون بد نشه
ا٫ت: نمیخورم اصلا نمیخورم برو به اون اربابت بگوو من این غذا را لب نمیازارممم بمیرم بهتره تا این غذا را بخورم(کمی بلند)
از زبون ا٫ت:
خیلی دلم میخواست بخورم چند روزی بود کخ لب نداشته بودم اما بازم از روی لج نمیخواستم بخورم ولی همش اون خدمتکار اصرار میکرد که بخورم که یک دفع با صدای بم ومردونه ای مواجه شدم دوتامون چشمممنون به در دوخته شد که با قامت اون روانی مواجه شدم با قدمای محکم وارد اتاق شد وسینی را از خدمتکار گرفت وبا احن خیلی سرد وترسناکی گفت :میتونی بری
وبعد از خارج شدن خدمتکار درا بست وبا قدماش بهم نزدیک شد
جونگکوک:باید بخوری
ا٫ت: اما من نمیخورم
جونگکوک:میدونستی من مثل اون دختری نیستم که چند لحظه پیش دیدی کاری میکنم کخ فراموش نکنی دختر جون وقتی میگم باید بخوری یعنی باید بخوری برای من دردسر درست نکن اگه نخوری باز حالت بد میشه
ا٫ت:میخوای هر کار کن من نمیخورممم
از زبون ا٫ت:
لجبازی من خیلی بد بود عمرا قبول میکردم خصوصا وقتی خودش اصرار میکرد برای لجشم که شده قبول نمیکردم
بلند شدم تا برم اون طرف بشینم
که دیدم سینی را گذاشت روی میزی که کنارش بود وبا قدمای محکم وسریع نزدیکم شد از شدت عصبانیت اخماش تو هم رفته بود وابرو هاش به هم گره خورده بودند هر چی زندیک تر میومد من از ترس بیشتر به عقب میرفتم تا اینکه با دیوار برخورد کردم انقدر اومد نزدیک که فقط اندازه یک تار مو باهم فاصله داشتیم نفسای داغش به پوستم میخورد واین منا بیشتر میترسوند بوی تلخه عطرش مشامم را پر کرده بود دستاش را این طرف واون طرف دیوار گذاشت وسرشا نزدیکم کرد وبا چشماش توی چشمام زل زد از ترس چشمام میلرزید وبغض توی گلوم نزدیک ترکیدن بود
جونگکوک::باید بخوری
لطفا اینم خیلی زود لایک بخوره لطفااا تا من زودتر بزارمش اگه حمایتا خیلی خوب باشه تا قبل عصر میزارممم کامنتمم که یادتون نره من عاشقشم 🤣
خدمتکار:سلام من خدمتکار این عمارتم ارباب دستور دادند هر طور شده این غذا را بخورید لطفا بخورید تا دوباره حالتون بد نشه
ا٫ت: نمیخورم اصلا نمیخورم برو به اون اربابت بگوو من این غذا را لب نمیازارممم بمیرم بهتره تا این غذا را بخورم(کمی بلند)
از زبون ا٫ت:
خیلی دلم میخواست بخورم چند روزی بود کخ لب نداشته بودم اما بازم از روی لج نمیخواستم بخورم ولی همش اون خدمتکار اصرار میکرد که بخورم که یک دفع با صدای بم ومردونه ای مواجه شدم دوتامون چشمممنون به در دوخته شد که با قامت اون روانی مواجه شدم با قدمای محکم وارد اتاق شد وسینی را از خدمتکار گرفت وبا احن خیلی سرد وترسناکی گفت :میتونی بری
وبعد از خارج شدن خدمتکار درا بست وبا قدماش بهم نزدیک شد
جونگکوک:باید بخوری
ا٫ت: اما من نمیخورم
جونگکوک:میدونستی من مثل اون دختری نیستم که چند لحظه پیش دیدی کاری میکنم کخ فراموش نکنی دختر جون وقتی میگم باید بخوری یعنی باید بخوری برای من دردسر درست نکن اگه نخوری باز حالت بد میشه
ا٫ت:میخوای هر کار کن من نمیخورممم
از زبون ا٫ت:
لجبازی من خیلی بد بود عمرا قبول میکردم خصوصا وقتی خودش اصرار میکرد برای لجشم که شده قبول نمیکردم
بلند شدم تا برم اون طرف بشینم
که دیدم سینی را گذاشت روی میزی که کنارش بود وبا قدمای محکم وسریع نزدیکم شد از شدت عصبانیت اخماش تو هم رفته بود وابرو هاش به هم گره خورده بودند هر چی زندیک تر میومد من از ترس بیشتر به عقب میرفتم تا اینکه با دیوار برخورد کردم انقدر اومد نزدیک که فقط اندازه یک تار مو باهم فاصله داشتیم نفسای داغش به پوستم میخورد واین منا بیشتر میترسوند بوی تلخه عطرش مشامم را پر کرده بود دستاش را این طرف واون طرف دیوار گذاشت وسرشا نزدیکم کرد وبا چشماش توی چشمام زل زد از ترس چشمام میلرزید وبغض توی گلوم نزدیک ترکیدن بود
جونگکوک::باید بخوری
۶.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.