احساس او

𝐩𝟓
بعدم انگشتاشو تو انگشتام گره کرد...
حس خوبی نداشتم
در واقعععع اصلاااا حس خوبی نداشتم. هعی جه مین بیا نجاتم بده😣
فلیکس برادر خونده خوبی بود ولی....
کلا حس خوبی نسبت خونوادشون نداشتم
خدا خدا می کردم زنگ بخوره ولی انگار زنگ کش ذومده بود
با خدم گفتم:دختر اون فقط دستتو گرفته چیز خاصی نی اومده فقط یکم در حقت برادری کنه
فلیکس:بریم بیس بال؟
من:چییی؟مگه نگفتی بیس بالت خوب نی و دوست نداری و اینجور حرفا؟
فلیکس:نمیای؟ *با خونسری تمام
من:ام.... اخه....
فلیکس:گفتم ب زور حرف نزن
من:خب....
فلیکس:ا.ت؟
من:ها
فلیکس:نمیای *صورتشو آورد جلو
با استرس صورتمو کشیدم عقب
من:نه مرسی بلد نیستم
محکم تر دستمو گرفت و آروم با موهام بازی کرد
فلیکس:از خونواده ما خوشت نمیاد مگه نه؟؟؟
من:ها؟ چی؟ نه نه نه چرا نباید خوشم بیاد
فلیکس:*نگاه گرم
من:تو پدرتو چجپری از دست دادی
فلیکس نگاهشو از چشمام برداشت و گردنمو نگاه کرد(یجورایی سرشو انداخت پایین)
من:هی بم بیس بال یاد میدی؟
فلیکس:*نیشخند هه یکی باید ب من یاد بده
من:ههه
فلیکس:ولی خب... قوانینشو بلدم بیا بت یاد بدم
اخیش بلاخره دستمو ول کرد
پرش زمانی=4 دقیقه بعد
نزدیک 8 تا از قوانین بیس بالو یاد گرفته بودم ولی خببب...
زنگ خورد

ادامه دارد...
#فیک_استری_کیدز