زندگی رویایی p8
.....................................................
اره دقیقا
فردا ساعت۹بلند شدم کارای لازم آنجام دادم صبحونه خوردم و کار شرکت کردم و ناهار خوردم و آماده شدم یه آرایش لایت آنجام دادم و لباس پوشیدم و پیام داد پایینه و رفتم پایین
فرشاد: سلام ا/ت
ا/ت: سلام
فرشاد:بریم مال
ا/ت:اره اوکی
رفتیم یه مال و بردتم سمت یه دستبند اکسسوری فروشی
فرشاد:بیا یه مسابقه برای هم دستبند انتخاب کنیم ولی با نوشته ای که دوست داریم
من برای فرند رو انتخاب کردم و اونم بهم دستبند داد نوشته بود i love you
و چیزی نگفتم رفتیم کافه و بعد کافه گفتم بیاد خونه از آسانسور پیدا شدیم که شروع کردم به حرل زدن
ا/ت:فرشاد داستان استوری چی بود
فرشاد:ام همون که نوشته شده بود
ا/ت: یعنی
فرشاد:اره عاشق شدم
ا/ت:ولی
که ...
اره دقیقا
فردا ساعت۹بلند شدم کارای لازم آنجام دادم صبحونه خوردم و کار شرکت کردم و ناهار خوردم و آماده شدم یه آرایش لایت آنجام دادم و لباس پوشیدم و پیام داد پایینه و رفتم پایین
فرشاد: سلام ا/ت
ا/ت: سلام
فرشاد:بریم مال
ا/ت:اره اوکی
رفتیم یه مال و بردتم سمت یه دستبند اکسسوری فروشی
فرشاد:بیا یه مسابقه برای هم دستبند انتخاب کنیم ولی با نوشته ای که دوست داریم
من برای فرند رو انتخاب کردم و اونم بهم دستبند داد نوشته بود i love you
و چیزی نگفتم رفتیم کافه و بعد کافه گفتم بیاد خونه از آسانسور پیدا شدیم که شروع کردم به حرل زدن
ا/ت:فرشاد داستان استوری چی بود
فرشاد:ام همون که نوشته شده بود
ا/ت: یعنی
فرشاد:اره عاشق شدم
ا/ت:ولی
که ...
۳.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.