Miracle = معجزه
Part22
_ هرکاری عشقت میکشه بکن....
با صدای تهیونگ از خواب پریدم و شروع کردم به نفس نفس زدن!
_ا/ت حالت خوبه؟! چون بیدارت کردم اینجوری شدی؟
با هق هق گفتی :
+ت..تهیونگا م..من یه خواب بدی د...دیدم
_چه خوابی دیدی؟
+خواب دیدم تو بهم خیانت کردی و میخوای ولم کنی (با بعضی که آخرش به گریه ختم شد)
تهیونگ لبخندی از سر خنگ بودنت زد و تورو کشید تو بغل گرم و پر حرارتش.... (از اون پوزخندا که با صدای جذابش میزنههههه)
_مطمئن باش هیچوقت این اتفاق نمیافته بیبی هیچوقتتت
از لحن محکمش کس خوبی گرفتی و حالت بهتر شد و همچنین این اولین بار بود که بیبی صدات میکرد و تو دلت ذوق مرگ شدی بودی....
(پرش زمانی)
مطمئن بودم بعد از اینکه منو توی اون لباس عروس سیاه ببینه نظری عوض میشه!!
وقتی منو دید ، زبونش بند اومده بود....
+ گفتم نظرت عوض میشه
_ یااا...چرا همون شب نپوشیدیششش خوووب
+ اونش تقصیر خودته ، در ضمن بات شوخی کردم ، لباس عروس اصلیم اونجاست
تهیونگ برگشت و پشت سرشو نگاه کرد که با لباس عروسی مواجه شد
_ایولللل همینه این خیلی خوشگله خوشمان آمددد!
+باشه کیم تهیونگ کمکم کن بپوشمش...
لباس عروس تو پوشیدیو آماده شدی و تهیونگ گفت:
_ خیلی خوب بیا بریم الان بابات صداش در میاد
+با بابام درست صحبت کن!...اون مافوقت محصوب میشه هاااا!!
_دقیقاً چرا؟؟
_بابام وقتی 30 سالش بود رئیس پلیس شده بود...بعدش اومد توی سیاست
_چییییی؟؟
+اهم...چی فکر کردی؟
تهیونگ خندیدو نفس عمیق کشید ، بلافاصله پیشونیتو و بوسید و گفت :
_تا چند ساعت دیگه مال خودم میشی کیم ا/ت (آقاا نههه شما دو دقیقه تصور کنید تهیونگ تو فاصله ۲ سانتی صورتتون با اون صدای خش دارو خمارو َبمِش اینو بگههههه)
_________________________________________
& :خانم پارک ا/ت... سوگند میخورید که همسر و شریک زندگی آقای کیم تهیونگ بشوید...و در غم ها و شادی ها همراه او باشید...تا زمانی مرگ شمارا از یک دیگر جدا کند؟
+ قسم میخورم...که در غم ها و شادی ها همراه او باشم...تا زمانی مرگ مارا از یک دیگر جدا کند!!
آقای کیم تهیونگ... سوگند میخورید که همسر و شریک زندگی خانم پارک ا/ت بشوید...و در غم ها و شادی ها همراه او باشید...تا زمانی مرگ شمارا از یک دیگر جدا کند؟
_ بله من هم قسم میخورم...که در غم ها و شادی ها همراه او باشم...تا زمانی مرگ مارا از یک دیگر جدا کند...
& : هم اکنون شما را زن و شوهر اعلام میکنم.... میتونید همو ببوسید
نگاهی به پدرم انداختیم که داشت با اخم و صورتی قرمز نگاه منو تهیونگ میکرد ، که مطمئنم از چشم هیچکس مخفی نموند....
& : آقا آقا کات ، وایسید ، هم اکنون اعلام میکنم اگه میخواهید جوان مرگ نشید نمیتونید همو ببوسید....اهممم بعله
از حرفش خندیدم و فقط همو بغل کردیم!!
بعدی پارت آخره:))
لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
_ هرکاری عشقت میکشه بکن....
با صدای تهیونگ از خواب پریدم و شروع کردم به نفس نفس زدن!
_ا/ت حالت خوبه؟! چون بیدارت کردم اینجوری شدی؟
با هق هق گفتی :
+ت..تهیونگا م..من یه خواب بدی د...دیدم
_چه خوابی دیدی؟
+خواب دیدم تو بهم خیانت کردی و میخوای ولم کنی (با بعضی که آخرش به گریه ختم شد)
تهیونگ لبخندی از سر خنگ بودنت زد و تورو کشید تو بغل گرم و پر حرارتش.... (از اون پوزخندا که با صدای جذابش میزنههههه)
_مطمئن باش هیچوقت این اتفاق نمیافته بیبی هیچوقتتت
از لحن محکمش کس خوبی گرفتی و حالت بهتر شد و همچنین این اولین بار بود که بیبی صدات میکرد و تو دلت ذوق مرگ شدی بودی....
(پرش زمانی)
مطمئن بودم بعد از اینکه منو توی اون لباس عروس سیاه ببینه نظری عوض میشه!!
وقتی منو دید ، زبونش بند اومده بود....
+ گفتم نظرت عوض میشه
_ یااا...چرا همون شب نپوشیدیششش خوووب
+ اونش تقصیر خودته ، در ضمن بات شوخی کردم ، لباس عروس اصلیم اونجاست
تهیونگ برگشت و پشت سرشو نگاه کرد که با لباس عروسی مواجه شد
_ایولللل همینه این خیلی خوشگله خوشمان آمددد!
+باشه کیم تهیونگ کمکم کن بپوشمش...
لباس عروس تو پوشیدیو آماده شدی و تهیونگ گفت:
_ خیلی خوب بیا بریم الان بابات صداش در میاد
+با بابام درست صحبت کن!...اون مافوقت محصوب میشه هاااا!!
_دقیقاً چرا؟؟
_بابام وقتی 30 سالش بود رئیس پلیس شده بود...بعدش اومد توی سیاست
_چییییی؟؟
+اهم...چی فکر کردی؟
تهیونگ خندیدو نفس عمیق کشید ، بلافاصله پیشونیتو و بوسید و گفت :
_تا چند ساعت دیگه مال خودم میشی کیم ا/ت (آقاا نههه شما دو دقیقه تصور کنید تهیونگ تو فاصله ۲ سانتی صورتتون با اون صدای خش دارو خمارو َبمِش اینو بگههههه)
_________________________________________
& :خانم پارک ا/ت... سوگند میخورید که همسر و شریک زندگی آقای کیم تهیونگ بشوید...و در غم ها و شادی ها همراه او باشید...تا زمانی مرگ شمارا از یک دیگر جدا کند؟
+ قسم میخورم...که در غم ها و شادی ها همراه او باشم...تا زمانی مرگ مارا از یک دیگر جدا کند!!
آقای کیم تهیونگ... سوگند میخورید که همسر و شریک زندگی خانم پارک ا/ت بشوید...و در غم ها و شادی ها همراه او باشید...تا زمانی مرگ شمارا از یک دیگر جدا کند؟
_ بله من هم قسم میخورم...که در غم ها و شادی ها همراه او باشم...تا زمانی مرگ مارا از یک دیگر جدا کند...
& : هم اکنون شما را زن و شوهر اعلام میکنم.... میتونید همو ببوسید
نگاهی به پدرم انداختیم که داشت با اخم و صورتی قرمز نگاه منو تهیونگ میکرد ، که مطمئنم از چشم هیچکس مخفی نموند....
& : آقا آقا کات ، وایسید ، هم اکنون اعلام میکنم اگه میخواهید جوان مرگ نشید نمیتونید همو ببوسید....اهممم بعله
از حرفش خندیدم و فقط همو بغل کردیم!!
بعدی پارت آخره:))
لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۷۲.۰k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.