پارت ۳۶
پارت ۳۶
قلعه شاول*
همه با ترس و لرز منتظر خبری از الینا بودن دریک امروز نزدیک به مرگ بود و برای اینکه نمیتونست جام خونی رو پیدا کنه ۳۰۰ نفر از افرادش رو کشت الینا بعد از گذشت نیم ساعت به قلعه رسید اما خودش هم میدونست که خبرهای خوبی برای شاه نداره با زدن در و شنیدن صدای دریک به آرومی وارد شد دریک نگاهی به سرتاپای الینا کرد
! برات یه کاری دارم میخوام با استفاده از انگشتر من تبدیل به یکی از دخترا بشی که خونه اونان غیر ممکنه که جام جای دیگهای باشه سعی کن کمتر از ۲۴ ساعت بتونی حداقل سرنخی از وجود جام خونین پیدا کنی و بدون اون برنگرد
¥قربان طبق تحقیقاتی که آدمای من داشتن و تا جایی که خودم میدونستم جام خونین قبلاً وجود داشته اما اینکه الان کجاست و آیا نابودش کردن یا نه رو.....
قبل از اینکه الینا ادامه حرفش رو بزنه دریک با داد جلوی صحبتش رو گرفت
! ساکت میفهمی داری چی میگی من امروز نزدیک به مرگ بودم پس اون قطعاً وجود داره و من بدون اون جایی نمیرم حتی خودم میرم و اون بچههای کوچولو رو میکشم البته نیازی به این کارا نیست توعرزشو داری مگه نه؟؟
اینو دریک در حالی میگفت که کاملاً زل زده بود به الینا اون به خوبی دختر روبروش رو میشناخت چون قبلاً بهش کمک کرده بود که با معجون صورتی نامجون رو سمت خودش بکشه و اگه این شایعه به دست دریک برای فرشتههای آسمونی قطعی میشد جلوی الینا رو برای فرصت دوباره زندگی میگرفتن پس الینا به خوبی میدونست که اگه خطایی بکنه به کامل زندگی دوباره رو از دست میده پس تصمیم گرفت که با نقشه ی اریک جلو بره
روز بعد*
از دید کوک*
امروز به طرز عجیبی زود بیدار شدم شاید این زود بیدار شدنم به دلیلش حس ششم قویم بود که میگفت خطری تو راهه ...... نمیدونم چند ساعته نخوابیدم ولی مطمئنم یه اتفاقی قراره تو خونه بیفته پس باید قبل از اینکه اتفاقی بیفته به نامجون جیمین اطلاع بدم
...........
همه توی اتاق نشسته بودن و مشغول بازی بودن که هانا از در وارد شد
&سلام من برگشتم
نارا سریع بلند شد و بدو بدو رفت سمت هانا
+بزن بریم
کوک با تعجب نگاهی به نارا و هانا کرد
>کجا دارین میرین؟
تارا برگشت سمت کوک و گفت
+بهتون نگفته بودم؟ امروز قراره برم خرید چون به احتمال زیاد این هفته قراره توی یه اجرای خیابانی شرکت کنم
_آها
یونگی بدون اینکه سرشو از توی کتابش در بیاره سوالی کرد
# کی میاین؟
هانل خواست جواب بده که نارا به سرعت قبل اون جواب داد
+به احتمال زیاد آخرای شب چون باید بپوشم تست کنم زیورآلاتشو انتخاب کنم و شایدم بریم استودیو تا یه ذره تمرین کنم
جین همونطور که در حال درست کردن مینی فود بود گفت
÷ باشه شب میبینمتون
قلعه شاول*
همه با ترس و لرز منتظر خبری از الینا بودن دریک امروز نزدیک به مرگ بود و برای اینکه نمیتونست جام خونی رو پیدا کنه ۳۰۰ نفر از افرادش رو کشت الینا بعد از گذشت نیم ساعت به قلعه رسید اما خودش هم میدونست که خبرهای خوبی برای شاه نداره با زدن در و شنیدن صدای دریک به آرومی وارد شد دریک نگاهی به سرتاپای الینا کرد
! برات یه کاری دارم میخوام با استفاده از انگشتر من تبدیل به یکی از دخترا بشی که خونه اونان غیر ممکنه که جام جای دیگهای باشه سعی کن کمتر از ۲۴ ساعت بتونی حداقل سرنخی از وجود جام خونین پیدا کنی و بدون اون برنگرد
¥قربان طبق تحقیقاتی که آدمای من داشتن و تا جایی که خودم میدونستم جام خونین قبلاً وجود داشته اما اینکه الان کجاست و آیا نابودش کردن یا نه رو.....
قبل از اینکه الینا ادامه حرفش رو بزنه دریک با داد جلوی صحبتش رو گرفت
! ساکت میفهمی داری چی میگی من امروز نزدیک به مرگ بودم پس اون قطعاً وجود داره و من بدون اون جایی نمیرم حتی خودم میرم و اون بچههای کوچولو رو میکشم البته نیازی به این کارا نیست توعرزشو داری مگه نه؟؟
اینو دریک در حالی میگفت که کاملاً زل زده بود به الینا اون به خوبی دختر روبروش رو میشناخت چون قبلاً بهش کمک کرده بود که با معجون صورتی نامجون رو سمت خودش بکشه و اگه این شایعه به دست دریک برای فرشتههای آسمونی قطعی میشد جلوی الینا رو برای فرصت دوباره زندگی میگرفتن پس الینا به خوبی میدونست که اگه خطایی بکنه به کامل زندگی دوباره رو از دست میده پس تصمیم گرفت که با نقشه ی اریک جلو بره
روز بعد*
از دید کوک*
امروز به طرز عجیبی زود بیدار شدم شاید این زود بیدار شدنم به دلیلش حس ششم قویم بود که میگفت خطری تو راهه ...... نمیدونم چند ساعته نخوابیدم ولی مطمئنم یه اتفاقی قراره تو خونه بیفته پس باید قبل از اینکه اتفاقی بیفته به نامجون جیمین اطلاع بدم
...........
همه توی اتاق نشسته بودن و مشغول بازی بودن که هانا از در وارد شد
&سلام من برگشتم
نارا سریع بلند شد و بدو بدو رفت سمت هانا
+بزن بریم
کوک با تعجب نگاهی به نارا و هانا کرد
>کجا دارین میرین؟
تارا برگشت سمت کوک و گفت
+بهتون نگفته بودم؟ امروز قراره برم خرید چون به احتمال زیاد این هفته قراره توی یه اجرای خیابانی شرکت کنم
_آها
یونگی بدون اینکه سرشو از توی کتابش در بیاره سوالی کرد
# کی میاین؟
هانل خواست جواب بده که نارا به سرعت قبل اون جواب داد
+به احتمال زیاد آخرای شب چون باید بپوشم تست کنم زیورآلاتشو انتخاب کنم و شایدم بریم استودیو تا یه ذره تمرین کنم
جین همونطور که در حال درست کردن مینی فود بود گفت
÷ باشه شب میبینمتون
۴.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.