" مرב غریبه..ღ " پارت ۳۱
من چیز زیادی از زندگی نخواستم..
فقط یه خانواده آروم و بی دردسر..
ولی هیچوقت نداشتم..
× فلش بک 3 سال پیش
امروز روز عروسیمونه بلاخره..
وای خرذوقممممم
مراسم شروع شد و منم به سمت ته و کوک قدم برمیداشتم..
بهشون رسیدم و عاقد شروع کرد حرف زدن..
کوک خواست بله رو بگه که یهو هانا اومد..
هانا : هااای
هانا : حوصله کش دادن ندارم.. فقط کارمو میکنم و میرم..
جلو همه تفنگشو در اورد و ماشه رو کشید..
به سمت کوک شلیک کرد و تیر قشنگ وسط قلبش خورد..
تیر بعدی رو باز وسط قلب تهیونگ زد..
کپ کرده بودم..
لباس عروس سفیدم پر خون شد..
اونم خون دوتا عشقام..
نمیدونستم چکار کنم..
به سمت کوک رفتم..نفس نمیزد..
نبض تهیونگ رو گرفتم که نمیزد..
ات : ن..نه نهههه * جیغ *
مراسم عروسیم تبدیل به مراسم ختم شد..
ادامه دارد...
.
فقط یه خانواده آروم و بی دردسر..
ولی هیچوقت نداشتم..
× فلش بک 3 سال پیش
امروز روز عروسیمونه بلاخره..
وای خرذوقممممم
مراسم شروع شد و منم به سمت ته و کوک قدم برمیداشتم..
بهشون رسیدم و عاقد شروع کرد حرف زدن..
کوک خواست بله رو بگه که یهو هانا اومد..
هانا : هااای
هانا : حوصله کش دادن ندارم.. فقط کارمو میکنم و میرم..
جلو همه تفنگشو در اورد و ماشه رو کشید..
به سمت کوک شلیک کرد و تیر قشنگ وسط قلبش خورد..
تیر بعدی رو باز وسط قلب تهیونگ زد..
کپ کرده بودم..
لباس عروس سفیدم پر خون شد..
اونم خون دوتا عشقام..
نمیدونستم چکار کنم..
به سمت کوک رفتم..نفس نمیزد..
نبض تهیونگ رو گرفتم که نمیزد..
ات : ن..نه نهههه * جیغ *
مراسم عروسیم تبدیل به مراسم ختم شد..
ادامه دارد...
.
۱۱.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.