فرشته ی نجات پارت ۵
عکس های بالا چه مین و یونا هست
یونا ویو:
با صدای اون آلارم حال بهم زن بیدار شدم و به خودم و زندگیم لعنت فرستادم دوستی من و چه مین کاملا از بین رفته بود و منم داشتن روز به روز بیشتر افسرده میشدم و همشم به خاطر این خانواده ی سمی بود اومدم دستم و بخارونم که جای زخم تیغم و و کندم دوباره به خون اومد ایشش ولش کردم یچیزی خوردم و رفتم مدرسه
معلم: خب بچه ها یه دانش آموز انتقالی داریم
ووک: سلام به همگی من ووک هستم کیم ووک
معلم: از ردیف آخر یجا بشین
ووک: میشه اینجا بشینم
_: نه
ووک(×): چرا؟!
_: چون چ چسبیده به را
معلم: یونا
_: بشین ولی جیکت در نیاد
×: چشم
_: آفرین
معلم: اینم برگه های امتحان ووک بلدی؟!
×: (به نشانه ی اره سرش و تکون داد)
معلم: چرا حرف نمیزنی؟!
×:( با زبون و بی زبونی گفت نمیتونم)
معلم: که اینطور
(بعد از امتحان حیاط)
داخل حیاط بودم که دستم سوخت دیدم ووک دستم و گرفته یه نگاه به دستم کردم دیدم داره خون میاد فقط بزنیش ها
_: چیکارم داری؟
×: (نگاش به دستش افتاد)
_: میشه بری
×: دست چیشده؟!
_: برو
×: میگم چیشده(سمچ)
_: برو
×: نمیرمممم
_:( زد تو گوشش مردیکه ی سمچ)
ناظم: یونا..ووک...سریع برید دفتر مدیر
_: ایشش(نگران)
×: درد گرفت
_: زدم که درد بگیره
خب فک کنم به قدری شدیم که شرط بزارم
۷تا لایک و ۳ تا کامنت برای شروع💗
بیشترش کنید که خیلی خوشحال میشم 😁❤️🩹
یونا ویو:
با صدای اون آلارم حال بهم زن بیدار شدم و به خودم و زندگیم لعنت فرستادم دوستی من و چه مین کاملا از بین رفته بود و منم داشتن روز به روز بیشتر افسرده میشدم و همشم به خاطر این خانواده ی سمی بود اومدم دستم و بخارونم که جای زخم تیغم و و کندم دوباره به خون اومد ایشش ولش کردم یچیزی خوردم و رفتم مدرسه
معلم: خب بچه ها یه دانش آموز انتقالی داریم
ووک: سلام به همگی من ووک هستم کیم ووک
معلم: از ردیف آخر یجا بشین
ووک: میشه اینجا بشینم
_: نه
ووک(×): چرا؟!
_: چون چ چسبیده به را
معلم: یونا
_: بشین ولی جیکت در نیاد
×: چشم
_: آفرین
معلم: اینم برگه های امتحان ووک بلدی؟!
×: (به نشانه ی اره سرش و تکون داد)
معلم: چرا حرف نمیزنی؟!
×:( با زبون و بی زبونی گفت نمیتونم)
معلم: که اینطور
(بعد از امتحان حیاط)
داخل حیاط بودم که دستم سوخت دیدم ووک دستم و گرفته یه نگاه به دستم کردم دیدم داره خون میاد فقط بزنیش ها
_: چیکارم داری؟
×: (نگاش به دستش افتاد)
_: میشه بری
×: دست چیشده؟!
_: برو
×: میگم چیشده(سمچ)
_: برو
×: نمیرمممم
_:( زد تو گوشش مردیکه ی سمچ)
ناظم: یونا..ووک...سریع برید دفتر مدیر
_: ایشش(نگران)
×: درد گرفت
_: زدم که درد بگیره
خب فک کنم به قدری شدیم که شرط بزارم
۷تا لایک و ۳ تا کامنت برای شروع💗
بیشترش کنید که خیلی خوشحال میشم 😁❤️🩹
۲.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.