خوناشام p:7
علامت کسایی که تو فیکن
=ات
□شوگا
~جیمین
●جائه
◇هانا
&مدیر
¤معاون
*پسر عموی شوگا
اگه بازم اضافه شدن کسای دیگه ایی علامتشون و میزارم جداگانه 🥰
شرط پارت بعد گفته بودم:❤🤏🏻
۱۲ لایک❎
۵ کامنت❎
۲فالور✅
~ما باید ات و ببریم به عمارت من
□ی حس عجیبی دارم حس میکنم نمیشه
=داستان و به منم بگین
~نه ات نمیشه
~بچه ها فعلا ولش(چشمک به شوگا)فردا میریم اردو و باید دستبند ست داشته باشیم
=خب من و جیمی و شوگا و هانا و جائه تو ی گروهیم ما سه تا اینجاییم زنگ میزنم هانا و جائه هم بیان اینجا گرچه رابطم باهاشون خوب نیست اما کاریش نمیشه کرد
□اوکیه پس
~هومم باشه سریع تر ساعت ۵ عه
□بزار ساعت ۶ بیان پاساژ درخشان(من دراوردی)
=اوکی
*شروع تماس*
=اهمم الو؟
●الو سلام ات ببین من واقعا معذ...
=هیچی نگو ساعت ۶ پاساژ درخشان میبینمتون هم تو هم هانا
●باشه میبینمت ،بای
=خدانگهدار
*پایان تماس*
□اوکیه؟
=اوهوم بریم آماده شیم
□آااااا من میرم خونم ساعت ۶ تو پاساژ میبینمتون
~اوکی به سلامت
=خدافظ اوپاا
🙂□
=جیمین من برم آماده شم
~منم
ویو ات
رفتم حموم و ی دوش ۳۰ مینی گرفتم و لباسم و پوشیدم (عکسشو و میزارم) و ی میکاپ ساده کردم چون از آرایش زیاد خوشم نمیاد کفشم و پوشیدم و رو تختم نشستم رفتم تو پیج اینستام عرررررررر ۱k شدم...(آرزو ی بیشتر مون)
در همون لحظه ویو جیمین
رفتم ی دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم چون سرم درد میکرد وتن و پر کردم و ۳۰ مین توش استراحت کردم وقتی سردردم بهتر شد بدنم و شستم و حوله رو دور خودم پیچیدم و رفتم بیرون از حموم اتاقم میخواستم حوله رو باز کنم و لباس بپوشم یاد موقعی افتادم که ات با حوله رو تخت نشسته بود سرم و تکون دادم و آماده شدم
=ات
□شوگا
~جیمین
●جائه
◇هانا
&مدیر
¤معاون
*پسر عموی شوگا
اگه بازم اضافه شدن کسای دیگه ایی علامتشون و میزارم جداگانه 🥰
شرط پارت بعد گفته بودم:❤🤏🏻
۱۲ لایک❎
۵ کامنت❎
۲فالور✅
~ما باید ات و ببریم به عمارت من
□ی حس عجیبی دارم حس میکنم نمیشه
=داستان و به منم بگین
~نه ات نمیشه
~بچه ها فعلا ولش(چشمک به شوگا)فردا میریم اردو و باید دستبند ست داشته باشیم
=خب من و جیمی و شوگا و هانا و جائه تو ی گروهیم ما سه تا اینجاییم زنگ میزنم هانا و جائه هم بیان اینجا گرچه رابطم باهاشون خوب نیست اما کاریش نمیشه کرد
□اوکیه پس
~هومم باشه سریع تر ساعت ۵ عه
□بزار ساعت ۶ بیان پاساژ درخشان(من دراوردی)
=اوکی
*شروع تماس*
=اهمم الو؟
●الو سلام ات ببین من واقعا معذ...
=هیچی نگو ساعت ۶ پاساژ درخشان میبینمتون هم تو هم هانا
●باشه میبینمت ،بای
=خدانگهدار
*پایان تماس*
□اوکیه؟
=اوهوم بریم آماده شیم
□آااااا من میرم خونم ساعت ۶ تو پاساژ میبینمتون
~اوکی به سلامت
=خدافظ اوپاا
🙂□
=جیمین من برم آماده شم
~منم
ویو ات
رفتم حموم و ی دوش ۳۰ مینی گرفتم و لباسم و پوشیدم (عکسشو و میزارم) و ی میکاپ ساده کردم چون از آرایش زیاد خوشم نمیاد کفشم و پوشیدم و رو تختم نشستم رفتم تو پیج اینستام عرررررررر ۱k شدم...(آرزو ی بیشتر مون)
در همون لحظه ویو جیمین
رفتم ی دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم چون سرم درد میکرد وتن و پر کردم و ۳۰ مین توش استراحت کردم وقتی سردردم بهتر شد بدنم و شستم و حوله رو دور خودم پیچیدم و رفتم بیرون از حموم اتاقم میخواستم حوله رو باز کنم و لباس بپوشم یاد موقعی افتادم که ات با حوله رو تخت نشسته بود سرم و تکون دادم و آماده شدم
۱.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.