فیک ران part 78
ایزانا: خفه شو ببینم.... انقد مزاحمه خاطره تعریف کردن من نباش...
ا/ت: ینی تمام اینا...حرفا...کارا....
اصن.. بابامون...ینی اون...اصن نمیتونم حذم کنم...
کاکوچو: منظورت از کارا چیه؟
ا/ت: هیچی هیچی .. ینی بابایه واقعی مون کجاست؟
کاکوچو: هوف...راستش نمیدونم...
شینیچیرو: اینا الان خیلی مهم نیس ...اصلن متوجه نشدم که تو عضو خانواده ی ماعی جدی متوجه نشدم... :)
ایزانا: ارع دیگه خلاصه کاکوچو اینو فهمید اون یارو تهدیدش کرد که نباید به تو چیزی بگه...
کاکوچو بخاطر تو ترسیده بود که نکنه یه بلایی سرت آورده باشع پس از من خاست که به سانو فمیلی همه چیز رو توضیح بدم و کاکوچو بره با تو زندگی کنه...
کاکوچو: خب...منم رسیدم خونه با استقبالی که همین سه هفته پیش باهام کردی اومدی بغلم ولی بعدش باهام قهر کردی که چرا من پیش تو نبودم... تو این دوسال با اعضایه خانواده ی سانو بازم در ارتباط بودم میدیدمشون... ولی دو سال بعدش ایزانا اون قلمرو عی رو که تو پرورشگاه ترتیبش داده بود رو اجرا کرده بود پس منم مجبور بودم ترکت کنم...
ایزانا: ولی جدی از حق نگذریم این یه تیکه که ۱۲ سال از داداشت دور موندی و به من خدمت میکرد تاکید میکنم همش و همش و همشش تقصیر مایکیه...
مایکی: د چراا تقصیرررر منننن؟
ایزانا: عزیزم پادشاها از کی تاحالا مقصر ناراحتیه خاهره صدر اعظمشونن؟
مایکی:از همون موقعی که تو و اون عن بازیاتو دیدم
ایزانا:هوووووووو درس حرف بزناااااا
اما: به پوسته نارگیل میزنه تو سره جفتشون
ایزانا/مایکی: آییییییییییییییی
اما: خفه نمیشید چراااا؟
شینیچیرو: ولشون من از از اینا قطع امید کردم😂
کاکوچو: ارع دیگه ینی من فقط حقه اینو داشتم تنها ۲ ساله دیگه تو این فاصله ببینمت..
ایزانا: حتا اگه اینکه کاکوچو اون شب رفت بخاطر من باشع سال هایه بعدش دیگه همه از دم تقصیره مایکیه
مایکی:🗿🗿🗿
کاکوچو: باور کن خیلی دلم برات تنگ میشد ولی خب..
ا/ت: اینا هیچی حاجییییی ینی این همه خاهر برادر من دارم الااااننن؟؟؟
کاکوچو: خیلیم زیاد نیستن...
اما: ارع خیلی هم زیاد نیستن فقط سه تا برادر و یه خاهر خانوادهت اضافه شد...
مایکی: ماشالا خونواده ی ما مکمله لامصبببب
خانواده ی هیتو رو بدم ؟ سانو رو بدم؟ کوروکاوا رو بدم؟ کودومو بدم؟
ایزانا: بیا الان بهت میگم کودومو بدی * ایزانا میپره رو مایکی و تا میخوره میزنتش..
ا/ت: ینی تمام اینا...حرفا...کارا....
اصن.. بابامون...ینی اون...اصن نمیتونم حذم کنم...
کاکوچو: منظورت از کارا چیه؟
ا/ت: هیچی هیچی .. ینی بابایه واقعی مون کجاست؟
کاکوچو: هوف...راستش نمیدونم...
شینیچیرو: اینا الان خیلی مهم نیس ...اصلن متوجه نشدم که تو عضو خانواده ی ماعی جدی متوجه نشدم... :)
ایزانا: ارع دیگه خلاصه کاکوچو اینو فهمید اون یارو تهدیدش کرد که نباید به تو چیزی بگه...
کاکوچو بخاطر تو ترسیده بود که نکنه یه بلایی سرت آورده باشع پس از من خاست که به سانو فمیلی همه چیز رو توضیح بدم و کاکوچو بره با تو زندگی کنه...
کاکوچو: خب...منم رسیدم خونه با استقبالی که همین سه هفته پیش باهام کردی اومدی بغلم ولی بعدش باهام قهر کردی که چرا من پیش تو نبودم... تو این دوسال با اعضایه خانواده ی سانو بازم در ارتباط بودم میدیدمشون... ولی دو سال بعدش ایزانا اون قلمرو عی رو که تو پرورشگاه ترتیبش داده بود رو اجرا کرده بود پس منم مجبور بودم ترکت کنم...
ایزانا: ولی جدی از حق نگذریم این یه تیکه که ۱۲ سال از داداشت دور موندی و به من خدمت میکرد تاکید میکنم همش و همش و همشش تقصیر مایکیه...
مایکی: د چراا تقصیرررر منننن؟
ایزانا: عزیزم پادشاها از کی تاحالا مقصر ناراحتیه خاهره صدر اعظمشونن؟
مایکی:از همون موقعی که تو و اون عن بازیاتو دیدم
ایزانا:هوووووووو درس حرف بزناااااا
اما: به پوسته نارگیل میزنه تو سره جفتشون
ایزانا/مایکی: آییییییییییییییی
اما: خفه نمیشید چراااا؟
شینیچیرو: ولشون من از از اینا قطع امید کردم😂
کاکوچو: ارع دیگه ینی من فقط حقه اینو داشتم تنها ۲ ساله دیگه تو این فاصله ببینمت..
ایزانا: حتا اگه اینکه کاکوچو اون شب رفت بخاطر من باشع سال هایه بعدش دیگه همه از دم تقصیره مایکیه
مایکی:🗿🗿🗿
کاکوچو: باور کن خیلی دلم برات تنگ میشد ولی خب..
ا/ت: اینا هیچی حاجییییی ینی این همه خاهر برادر من دارم الااااننن؟؟؟
کاکوچو: خیلیم زیاد نیستن...
اما: ارع خیلی هم زیاد نیستن فقط سه تا برادر و یه خاهر خانوادهت اضافه شد...
مایکی: ماشالا خونواده ی ما مکمله لامصبببب
خانواده ی هیتو رو بدم ؟ سانو رو بدم؟ کوروکاوا رو بدم؟ کودومو بدم؟
ایزانا: بیا الان بهت میگم کودومو بدی * ایزانا میپره رو مایکی و تا میخوره میزنتش..
۱۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.