(وقتی دوست پسر قبلیت....) پارت ۲ (آخر )
#هیونجین
#استری_کیدز
با لحن تمسخر آمیزی گفت
+ هیون...اون اتفاق
_ اون اتفاق چی ا.ت هاااا؟... چییی ؟
فریاد بلندی زد که تو هم متقابلاً با فریاد جوابش رو دادی
+ میشه بس کنی هیونننن؟...من اون موقع توی وضعیت خوبی نبودم...درسته من و نیکی از هم جدا شدیم ولی این دلیل نمیشه به عنوان یک دوست که پشتمه باهاش نباشمممم
پوزخند عصبی زد
_ دوست ؟...میخوای بهت یادآوری کنم اون باهات چیکار کرددددد؟
+ بس کنننننن.... پس چرا اون لحظه که حالم بد بود تو پیشم نبودیییی؟
فریاد بلندی کشیدی که با شنیدن جمله ی آخرت...تمام عصبانیتش محو شد و با شوک توی چشمات خیره شد.
تازه فهمیده بودی که چی گفتی
+ ه..هیون..م..من
اشک توی چشمای هیون جمع شده بود...سرش رو پایین انداخت و آروم و زیر لب گفت :
_ متاسفم...م..منو ببخش
+ هی...ت..تو اشتباهی نکردی
چند قدم به سمتش رفتی
+ هیون...م..منو ببخش نمیخواستم....ن..نمیخواستم این حرفو بزنم
همینطور که سرش پایین بود با صدای ضعیفی لب زد :
_ مهم نیست...من هر چیزی رو که باید میشنیدم رو شنیدم...
بغضت گرفت و محکم بغلش کردی
+ م.. متاسفم... متاسفم
اونم بغضش بلاخره ترکید و آروم شروع کرد توی بغلت گریه کردن
_ م..من فقط...میترسم که...ا..از دستت بدم
+ عزیزم...من عاشقتم...هرگز هم این حس تغییر نمیکنه...م..منو ببخش از دهنم پرید
آروم کمی خودت رو از توی بغلش جدا کردی
+ میدونی که خیلی دوستت دارم مگه نه ؟
آروم سرش رو تکون داد که لبخندی زدی و آروم...لبات رو روی لباش گذاشتی
#استری_کیدز
با لحن تمسخر آمیزی گفت
+ هیون...اون اتفاق
_ اون اتفاق چی ا.ت هاااا؟... چییی ؟
فریاد بلندی زد که تو هم متقابلاً با فریاد جوابش رو دادی
+ میشه بس کنی هیونننن؟...من اون موقع توی وضعیت خوبی نبودم...درسته من و نیکی از هم جدا شدیم ولی این دلیل نمیشه به عنوان یک دوست که پشتمه باهاش نباشمممم
پوزخند عصبی زد
_ دوست ؟...میخوای بهت یادآوری کنم اون باهات چیکار کرددددد؟
+ بس کنننننن.... پس چرا اون لحظه که حالم بد بود تو پیشم نبودیییی؟
فریاد بلندی کشیدی که با شنیدن جمله ی آخرت...تمام عصبانیتش محو شد و با شوک توی چشمات خیره شد.
تازه فهمیده بودی که چی گفتی
+ ه..هیون..م..من
اشک توی چشمای هیون جمع شده بود...سرش رو پایین انداخت و آروم و زیر لب گفت :
_ متاسفم...م..منو ببخش
+ هی...ت..تو اشتباهی نکردی
چند قدم به سمتش رفتی
+ هیون...م..منو ببخش نمیخواستم....ن..نمیخواستم این حرفو بزنم
همینطور که سرش پایین بود با صدای ضعیفی لب زد :
_ مهم نیست...من هر چیزی رو که باید میشنیدم رو شنیدم...
بغضت گرفت و محکم بغلش کردی
+ م.. متاسفم... متاسفم
اونم بغضش بلاخره ترکید و آروم شروع کرد توی بغلت گریه کردن
_ م..من فقط...میترسم که...ا..از دستت بدم
+ عزیزم...من عاشقتم...هرگز هم این حس تغییر نمیکنه...م..منو ببخش از دهنم پرید
آروم کمی خودت رو از توی بغلش جدا کردی
+ میدونی که خیلی دوستت دارم مگه نه ؟
آروم سرش رو تکون داد که لبخندی زدی و آروم...لبات رو روی لباش گذاشتی
۵۲.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.