مونالیزا پارت ۱۰
روز بعد و روز بعدش هم پسر نیامد
روز چهارم تهیونگ ،ناراحت بود
و تصمیم گرفت همان دشت کلیشه ای و تکراری را نقاشی کند
که صدای تند تند قدم هایی را شنید
پسری که چند روزی بود قلبش را به اون باخته بود آمد و حالا دستانش روی زانوهایش بود و جلوی تهیونگ نفس نفس میزد
تهیونگ کمک کرد که روی صندلی بنشیند
+خوبی؟
_خو....خوبم
تهیونگ دلخور بود
با لحن ناراحتی گفت
+این چند روز کجا بودی قرار بود بیای تا من تورو نقاشی کنم پس چرا ۳ روزه منو قال گذاشتی؟
_اووووو.....ته..تهیونگاااا شرمنده واقعا شرمنده مادربزرگم خیلی مریض احوال بود نتوستم بیام منو ببخش
+اوه ببخشید من...من واقعا نمیدونستم
الان با اینکه اشتباه اما تهیونگ خوشحال بود که نیامدن پسر چیز دیگری نبود
+خب پس من برم صندلی بیارم
_باشه
......
بر صندلی نشست و منتظر ماند
نقاش بعد از چند دقیقه جلو آمد
قلم را در رنگ زد
صورتش را نزدیک چهره ی پسر کرد
با اینکه هدفش این نبود اما به تک تک اجزای صورتش نگاه کرد.....
همینطور غرق در نگاه کردن بود
......
لایک؟
روز چهارم تهیونگ ،ناراحت بود
و تصمیم گرفت همان دشت کلیشه ای و تکراری را نقاشی کند
که صدای تند تند قدم هایی را شنید
پسری که چند روزی بود قلبش را به اون باخته بود آمد و حالا دستانش روی زانوهایش بود و جلوی تهیونگ نفس نفس میزد
تهیونگ کمک کرد که روی صندلی بنشیند
+خوبی؟
_خو....خوبم
تهیونگ دلخور بود
با لحن ناراحتی گفت
+این چند روز کجا بودی قرار بود بیای تا من تورو نقاشی کنم پس چرا ۳ روزه منو قال گذاشتی؟
_اووووو.....ته..تهیونگاااا شرمنده واقعا شرمنده مادربزرگم خیلی مریض احوال بود نتوستم بیام منو ببخش
+اوه ببخشید من...من واقعا نمیدونستم
الان با اینکه اشتباه اما تهیونگ خوشحال بود که نیامدن پسر چیز دیگری نبود
+خب پس من برم صندلی بیارم
_باشه
......
بر صندلی نشست و منتظر ماند
نقاش بعد از چند دقیقه جلو آمد
قلم را در رنگ زد
صورتش را نزدیک چهره ی پسر کرد
با اینکه هدفش این نبود اما به تک تک اجزای صورتش نگاه کرد.....
همینطور غرق در نگاه کردن بود
......
لایک؟
۱.۴k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.