مافیای سختگیر فصل دوم part 6
کوک : .. به چی فکر میکردی
ا.ت : ... راستش داشتم به .. اینکه دوباره میتونیم باهم باشیم و... رابطمون فکر .. میکردم
کوک : .. البته .. که ..میتونیم ..دوباره .. باهم باشیم (بغض و خواست ا.ت را بغل کنه .. که یهو فهمید .. نمیتونه و .. به خودش اومد و به ا.ت گفت )
کوک : .. بریم.. صبحانه.. بخوریم ( بغض)
ا.ت : باشه .. بریم ( و با کوک بلند شدند و رفتند داخل و نشستند .. سر میز و شروع کردن به خوردن صبحانه )
( فلش بک بعد از صبحانه)
ا.ت ویو
حوصلم خیلی سر رفته بود .. رفتم پیش کوک وبهش گفتم
ا.ت : ..کوک
کوک : ..بله
ا.ت : من .. حوصلم سر رفته
کوک : .. خب .. بیا بریم فیلم ببینیم
ا.ت : ..با.شه ( و رفتند و با کوک نشستند روی مبل جلوی تلویزیون)
کوک : خب .. چی دوست داری .. ببینیم
ا.ت : .. نمیدونم .. خودت یکیش را انتخاب کن
کوک : باشه .. این را ببینیم .. راستش این را گرفته بودم .. اما .. وقت نکردم ..که ببینمش
ا.ت : .. باشه ( و کوک فیلم را گذاشت و اومد نشست ... وسط های فیلم بود و یه خانواده بودن ... که یه بچه داشتند و باهاش وقت میگذروندن که یهو ا.ت گفت )
ا.ت ویو
داشتیم با کوک فیلم میدیدیم که وسط هاش بود و یه خانواده .. با بچشون وقت میگذروندن ... با دیدن تک تک صحنه های فیلم .. قلبم به درد .. میومد ... بغض کل گلوم را گرفته بود .. فقط خودم را جای اون خانواده تصور میکردم .. و بغضم بیشتر میشد .. دیگه نتونستم طاقت بیارم و به کوک گفتم
ا.ت : ..کو..ک .. لطفاً... خاموشش کن ( بغض)
کوک : .. ا.ت .. خوبی.. ( بغض و نگران)
ا.ت : اره .. فقط.. لطفاً تلویزیون را .. خاموش کن ( بغض )
کوک : ... باشه ( و تلویزیون رو خاموش کرد و رفت داخل آشپزخانه و یه لیوان اب برای ا.ت اورد و پیش ا.ت نشست )
کوک : بیا .. این را بخور ( و اب را داد به ا.ت )
ا.ت : .. ممنون ( و یکم از آب را خورد و گذاشت روی میز )
کوک : .. ا.ت
ا.ت : ..ب..له ( بغض)
کوک : مگه.. قرار نبود .. دیگه به اون اتفاق.. فکر نکنیم ( بغض)
ا.ت : .. نه .. من درمورد اون موضوع فکر .. نکردم ( بغض)
کوک : .. پس چرا .. بغض کردی ا.ت ... چرا گفتی تلویزیون را .. خاموش کنم .. هان ( بغض)
ا.ت : ... فقط... ( دیگه نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه )
ا.ت : ... ببخشید کوک ... متاسفم ( گریه )
کوک : ... چرا .. داری ازم ..معذرت خواهی میکنی ( بغض)
ا.ت : .. چون ..شاید واقعا.. همونطور که ..خودت گفتی .. این اتفاق ها .. تقصیر منه .. درسته.. اگه من .. اون موقع رُک و روراست بهت ..گفته بودم .. اینطوری نمیشد.. کوک .. و تو میتونستی .. بچت را بغل کنی.. ( گریه و کوک کشوندش توی بغلش)
کوک : هییسسس .. بسه .. این اتفاق ها هیچ کدوم تقصیر تو نیستند ... دیگه گذشته ... ( بغض و ا.ت توی بغل کوک گریه میکنه )
ا.ت : ... کوک ( گریه )
کوک : .. بله .. ( بغض )
ا.ت : .. من مادر بدیم ..نه .. چون گذاشتم بچم ... ( گریه و کوک پرید وسط حرفش )
کوک : .. ا.ت به خودت .. بیا .. تو بهترین مادر و ادمی هستی ... که تاحالا تو ی .. عمرم دیدم .. اون فقط یه .. اتفاق بود .. که تقصیر تو هم .. نیست .. لطفاً دیگه .. درموردش فکر نکن ... ( بغض )
ا.ت : .. اما .. ( گریه )
کوک : ا.ت لطفاً... به خاطر خودمون
ا.ت : .. با..شه ( و کوک را بغل کرد )
کوک : ا.ت
ا.ت : .. بله
کوک : .. یعنی.. الان بخشیدیم ( بغض و استرس )
ا.ت : ... ار..ه ( بغض و جونگ کوک با شنیدن حرف ا.ت .. اون را محکم تر توی بغلش فشار داد و بعد از اینکه جدا شدن .. کوک ل.باش را گذاشت روی ل.بای ا.ت و بعد از چند مین ازش جدا شد )
کوک : .. اخیش .. دلم برای طعم لبات تنگ شده بود
ا.ت : .. ( خجالت و خنده )
کوک : ( خنده )
ا.ت : منم .. دلم واسه .. بغل گرمت تنگ شده بود کوک ( و کوک دوباره ا.ت را بغل میکنه که یهو ..... )
پارت ۶ تموم شد ⭐❤️🌹🥰✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🌹🥰✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍✨🫠🙃
شرط
لایک : ۶۰
کامنت : ۴۰
ا.ت : ... راستش داشتم به .. اینکه دوباره میتونیم باهم باشیم و... رابطمون فکر .. میکردم
کوک : .. البته .. که ..میتونیم ..دوباره .. باهم باشیم (بغض و خواست ا.ت را بغل کنه .. که یهو فهمید .. نمیتونه و .. به خودش اومد و به ا.ت گفت )
کوک : .. بریم.. صبحانه.. بخوریم ( بغض)
ا.ت : باشه .. بریم ( و با کوک بلند شدند و رفتند داخل و نشستند .. سر میز و شروع کردن به خوردن صبحانه )
( فلش بک بعد از صبحانه)
ا.ت ویو
حوصلم خیلی سر رفته بود .. رفتم پیش کوک وبهش گفتم
ا.ت : ..کوک
کوک : ..بله
ا.ت : من .. حوصلم سر رفته
کوک : .. خب .. بیا بریم فیلم ببینیم
ا.ت : ..با.شه ( و رفتند و با کوک نشستند روی مبل جلوی تلویزیون)
کوک : خب .. چی دوست داری .. ببینیم
ا.ت : .. نمیدونم .. خودت یکیش را انتخاب کن
کوک : باشه .. این را ببینیم .. راستش این را گرفته بودم .. اما .. وقت نکردم ..که ببینمش
ا.ت : .. باشه ( و کوک فیلم را گذاشت و اومد نشست ... وسط های فیلم بود و یه خانواده بودن ... که یه بچه داشتند و باهاش وقت میگذروندن که یهو ا.ت گفت )
ا.ت ویو
داشتیم با کوک فیلم میدیدیم که وسط هاش بود و یه خانواده .. با بچشون وقت میگذروندن ... با دیدن تک تک صحنه های فیلم .. قلبم به درد .. میومد ... بغض کل گلوم را گرفته بود .. فقط خودم را جای اون خانواده تصور میکردم .. و بغضم بیشتر میشد .. دیگه نتونستم طاقت بیارم و به کوک گفتم
ا.ت : ..کو..ک .. لطفاً... خاموشش کن ( بغض)
کوک : .. ا.ت .. خوبی.. ( بغض و نگران)
ا.ت : اره .. فقط.. لطفاً تلویزیون را .. خاموش کن ( بغض )
کوک : ... باشه ( و تلویزیون رو خاموش کرد و رفت داخل آشپزخانه و یه لیوان اب برای ا.ت اورد و پیش ا.ت نشست )
کوک : بیا .. این را بخور ( و اب را داد به ا.ت )
ا.ت : .. ممنون ( و یکم از آب را خورد و گذاشت روی میز )
کوک : .. ا.ت
ا.ت : ..ب..له ( بغض)
کوک : مگه.. قرار نبود .. دیگه به اون اتفاق.. فکر نکنیم ( بغض)
ا.ت : .. نه .. من درمورد اون موضوع فکر .. نکردم ( بغض)
کوک : .. پس چرا .. بغض کردی ا.ت ... چرا گفتی تلویزیون را .. خاموش کنم .. هان ( بغض)
ا.ت : ... فقط... ( دیگه نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه )
ا.ت : ... ببخشید کوک ... متاسفم ( گریه )
کوک : ... چرا .. داری ازم ..معذرت خواهی میکنی ( بغض)
ا.ت : .. چون ..شاید واقعا.. همونطور که ..خودت گفتی .. این اتفاق ها .. تقصیر منه .. درسته.. اگه من .. اون موقع رُک و روراست بهت ..گفته بودم .. اینطوری نمیشد.. کوک .. و تو میتونستی .. بچت را بغل کنی.. ( گریه و کوک کشوندش توی بغلش)
کوک : هییسسس .. بسه .. این اتفاق ها هیچ کدوم تقصیر تو نیستند ... دیگه گذشته ... ( بغض و ا.ت توی بغل کوک گریه میکنه )
ا.ت : ... کوک ( گریه )
کوک : .. بله .. ( بغض )
ا.ت : .. من مادر بدیم ..نه .. چون گذاشتم بچم ... ( گریه و کوک پرید وسط حرفش )
کوک : .. ا.ت به خودت .. بیا .. تو بهترین مادر و ادمی هستی ... که تاحالا تو ی .. عمرم دیدم .. اون فقط یه .. اتفاق بود .. که تقصیر تو هم .. نیست .. لطفاً دیگه .. درموردش فکر نکن ... ( بغض )
ا.ت : .. اما .. ( گریه )
کوک : ا.ت لطفاً... به خاطر خودمون
ا.ت : .. با..شه ( و کوک را بغل کرد )
کوک : ا.ت
ا.ت : .. بله
کوک : .. یعنی.. الان بخشیدیم ( بغض و استرس )
ا.ت : ... ار..ه ( بغض و جونگ کوک با شنیدن حرف ا.ت .. اون را محکم تر توی بغلش فشار داد و بعد از اینکه جدا شدن .. کوک ل.باش را گذاشت روی ل.بای ا.ت و بعد از چند مین ازش جدا شد )
کوک : .. اخیش .. دلم برای طعم لبات تنگ شده بود
ا.ت : .. ( خجالت و خنده )
کوک : ( خنده )
ا.ت : منم .. دلم واسه .. بغل گرمت تنگ شده بود کوک ( و کوک دوباره ا.ت را بغل میکنه که یهو ..... )
پارت ۶ تموم شد ⭐❤️🌹🥰✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🌹🥰✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍✨🫠🙃
شرط
لایک : ۶۰
کامنت : ۴۰
۳۸.۵k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.