ارغوان،
ارغوان،
شاخهٔ همخون جدا مانده من؛؛
آسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابیست هوا؟یا گرفتهاست هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون است. آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر میکشم از سینه نفس؛نفسم را برمیگرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی میماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانیست نفسم میگیرد.
شاخهٔ همخون جدا مانده من؛؛
آسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابیست هوا؟یا گرفتهاست هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون است. آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر میکشم از سینه نفس؛نفسم را برمیگرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی میماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانیست نفسم میگیرد.
۴۱۷
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.