یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت دوم
از آنجا که منو داداشم دو قلو هستیم و شبیه هم هستیم
تصمیم گرفتم خودمو شبیه داداشم کنم و من عوض داداشم به ارتش برم
موهامو به کش محکم بستم و کلاهگیس
رو سرم گذاشتم
باند رو محکم بستم که معلوم نشه دخترم قفسه سینم صاف شده بود
لباس پسرونه پوشیدم
کنار داداشم وایستادم خیلی شبیه هم شده بودیم
رفتم برای اینکه فرم پر کنم
برای ارتش
فرم رو پر کردم و شناسنامه و کارت ملی همه رو دادم و اوکی شد
بهم گفتن برو وسایلمو جمع کن فردا بیا که بریم
اومدم خونه به داداشم گفتم همچی انجام شد
امید خیلی خوشحال شده بود
وسایلمو جمع کردم دو تا باند برداشتم دو تا کلاهگیس برداشتم و لبلس مردونه و غیره....
دراز کشیدم تا بخوابم ولی اصلا خوابم نبرد
چشم به هم زدم صبح شده بود
از خونه رفتم بیرون
سوار ماشین شدم بلاخره بعد از چند ساعتی رسیدیم
بهمون لباس دادن همه مردا جلوی هم لخت میشدن
چشمامو گرفته بودم وایستادم تا همه برن بعد لباس بپوشم
که یهو...
رمان ارتش
پارت دوم
از آنجا که منو داداشم دو قلو هستیم و شبیه هم هستیم
تصمیم گرفتم خودمو شبیه داداشم کنم و من عوض داداشم به ارتش برم
موهامو به کش محکم بستم و کلاهگیس
رو سرم گذاشتم
باند رو محکم بستم که معلوم نشه دخترم قفسه سینم صاف شده بود
لباس پسرونه پوشیدم
کنار داداشم وایستادم خیلی شبیه هم شده بودیم
رفتم برای اینکه فرم پر کنم
برای ارتش
فرم رو پر کردم و شناسنامه و کارت ملی همه رو دادم و اوکی شد
بهم گفتن برو وسایلمو جمع کن فردا بیا که بریم
اومدم خونه به داداشم گفتم همچی انجام شد
امید خیلی خوشحال شده بود
وسایلمو جمع کردم دو تا باند برداشتم دو تا کلاهگیس برداشتم و لبلس مردونه و غیره....
دراز کشیدم تا بخوابم ولی اصلا خوابم نبرد
چشم به هم زدم صبح شده بود
از خونه رفتم بیرون
سوار ماشین شدم بلاخره بعد از چند ساعتی رسیدیم
بهمون لباس دادن همه مردا جلوی هم لخت میشدن
چشمامو گرفته بودم وایستادم تا همه برن بعد لباس بپوشم
که یهو...
۷.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.