p.19 Rosaline
روی نزدیک ترین صندلی بهش نشستم
+قبلا تجربه کار توی جای دیگه داشتین؟
_متاسفانه نه
+آقای کیم گفتن خیلی با استعدادین و نیاز نیس ازتون تست بگیرم
لبخند زدم
_اگه میخواین تستم میدم...
+دیگه وقتی آقای کیم سفارش کرده ینی نیازی نیست... نگران چیزی نباش... بقیشم خودم درست میکنم.. بیا بریم اتاق کارتو نشونت بدم
از جاش بلند شد و راه افتاد منم دنبالش راه افتادم.. لبامو گاز گرفتم.. از استرس قلبم تو دهنم میزد.. خدایا این استرس دیگه برا چی بود؟ دستام عرق کرده بود.. بعد از چند دقیقه راه رفتن بلاخره دم یه اتاق وایساد و درشو باز کرد.. یه اتاق خیلی بزرگ با چندتا آیینه و انواع لوازم آرایشی.. خدایا اینجا دقیقا مثل همونجایی بود که توی رویاهام تصورش میکردم... همونطور بی حرکت مونده بودم نگاه میکردم.. نمیدونم چنددقیقه همونطوری مونده بودم که یهو با صدای دختره به خودم اومدم
+خانوم لی
برگشتم سمتش
یهو دیدم کوک با عجله از پشتش رد شد.. خودمو پرت کردم تو اتاق و دستامو رو صورتم گذاشتم.. حس میکردم میخوام قلبمو بالا بیارم...
+خانم لی چیشد؟
یه لبخند زورکی زدم و آروم از جام پاشدم
_چیز خاصی نیست یکم سرم گیج رفت
+اخه رنگتونم خیلی پریده
_مهم نیست درست میشه.. عادت دارم
یکم نگاهم کرد و گفت
+خب اینجا اتاق کار شماو سه تا از کارآموزای دیگه س... یکم اینجا میمونین تا نحوه کار رو یاد بگیرین.. بعدش دیگه از کارآموزی در میاین...
_ممنونم.. حالا باید چیکار کنم؟
+متاسفانه امروز مربی اموزشتون نیومده
_فردا میان؟
+بله گفتن احتمال زیاد فردا میان.. حالام اگه میخواید یکم محوطه رو بگردید که با محیط اینجا آشنا شید...
لبخند زدم
_بازم ممنونم
دستشو سمتم دراز کرد.. باهاش دست دادم
+من یونا هستم... کانگ یونا.. میتونی باهام راحت باشی
لبخند زدم...
_بله حتما.. مرسی از کمکت
سرشو خم کرد و بیرون رفت.. دستمو روی قلبم گذاشتم.. هنوزم تند میزد.. واقعا شانس آوردم.. پوزخند زدم... چه شانسی؟ مگه بلاخره نمیفهمید؟ فوقش تا فردا بتونم خودمو قایم کنم.. تهش چی؟
اصلا نمیخوام بهش فکر کنم.. هرچی شد بزار بشه چیکای میخواد بکنه مثلا؟
+رائل
برگشتم سمت صدا.. تهیونگ دم در وایساده بود
_کارتون انجام شد آقای ته؟
+یعنی اینقد واست سخته اسم کاملمو بگی؟
لبمو گاز گرفتم... خندید
+نمیخواد خجالت بکشی.. آره کارم تموم شد.. از اتاقت راضی هستی؟،
با لبخند سرمو تکون دادم
_اره دقیقا مثل جائیه که قبلا خواب میدیدم...
+ خوشحالم که دوست داشتی.. حالا بیا بریم اتاقمو نشونت بدم که هروقت کاریم داشتی بیای
راه افتاد منم دنبالش راه افتادم
_میگم آقای جئون چیزی نفهمید؟
+نه
_من یه لحظه دیدمشون ولی فکر نکنم اون دیده باشه
خندید
+خیلی عصبی بود رفت یکی از سهامدارا رو ببینه فکر نمیکنم تورو دیده باشه
_ولی بلاخره که میبینه
+مهم نباشه برات..
چیزی نگفتم.. همونلحظه رسیدیم به یه در بزرگ قهوه ای.. درو باز کرد و رفتیم داخل... یه اتاق بزرگ بود پر از کتاب و یه میز بزرگ که حدودا ۲۰ تا صندلی دورش بود..جلوشم کامل پنجره بودو شهرم زیر پات بود
+قبلا تجربه کار توی جای دیگه داشتین؟
_متاسفانه نه
+آقای کیم گفتن خیلی با استعدادین و نیاز نیس ازتون تست بگیرم
لبخند زدم
_اگه میخواین تستم میدم...
+دیگه وقتی آقای کیم سفارش کرده ینی نیازی نیست... نگران چیزی نباش... بقیشم خودم درست میکنم.. بیا بریم اتاق کارتو نشونت بدم
از جاش بلند شد و راه افتاد منم دنبالش راه افتادم.. لبامو گاز گرفتم.. از استرس قلبم تو دهنم میزد.. خدایا این استرس دیگه برا چی بود؟ دستام عرق کرده بود.. بعد از چند دقیقه راه رفتن بلاخره دم یه اتاق وایساد و درشو باز کرد.. یه اتاق خیلی بزرگ با چندتا آیینه و انواع لوازم آرایشی.. خدایا اینجا دقیقا مثل همونجایی بود که توی رویاهام تصورش میکردم... همونطور بی حرکت مونده بودم نگاه میکردم.. نمیدونم چنددقیقه همونطوری مونده بودم که یهو با صدای دختره به خودم اومدم
+خانوم لی
برگشتم سمتش
یهو دیدم کوک با عجله از پشتش رد شد.. خودمو پرت کردم تو اتاق و دستامو رو صورتم گذاشتم.. حس میکردم میخوام قلبمو بالا بیارم...
+خانم لی چیشد؟
یه لبخند زورکی زدم و آروم از جام پاشدم
_چیز خاصی نیست یکم سرم گیج رفت
+اخه رنگتونم خیلی پریده
_مهم نیست درست میشه.. عادت دارم
یکم نگاهم کرد و گفت
+خب اینجا اتاق کار شماو سه تا از کارآموزای دیگه س... یکم اینجا میمونین تا نحوه کار رو یاد بگیرین.. بعدش دیگه از کارآموزی در میاین...
_ممنونم.. حالا باید چیکار کنم؟
+متاسفانه امروز مربی اموزشتون نیومده
_فردا میان؟
+بله گفتن احتمال زیاد فردا میان.. حالام اگه میخواید یکم محوطه رو بگردید که با محیط اینجا آشنا شید...
لبخند زدم
_بازم ممنونم
دستشو سمتم دراز کرد.. باهاش دست دادم
+من یونا هستم... کانگ یونا.. میتونی باهام راحت باشی
لبخند زدم...
_بله حتما.. مرسی از کمکت
سرشو خم کرد و بیرون رفت.. دستمو روی قلبم گذاشتم.. هنوزم تند میزد.. واقعا شانس آوردم.. پوزخند زدم... چه شانسی؟ مگه بلاخره نمیفهمید؟ فوقش تا فردا بتونم خودمو قایم کنم.. تهش چی؟
اصلا نمیخوام بهش فکر کنم.. هرچی شد بزار بشه چیکای میخواد بکنه مثلا؟
+رائل
برگشتم سمت صدا.. تهیونگ دم در وایساده بود
_کارتون انجام شد آقای ته؟
+یعنی اینقد واست سخته اسم کاملمو بگی؟
لبمو گاز گرفتم... خندید
+نمیخواد خجالت بکشی.. آره کارم تموم شد.. از اتاقت راضی هستی؟،
با لبخند سرمو تکون دادم
_اره دقیقا مثل جائیه که قبلا خواب میدیدم...
+ خوشحالم که دوست داشتی.. حالا بیا بریم اتاقمو نشونت بدم که هروقت کاریم داشتی بیای
راه افتاد منم دنبالش راه افتادم
_میگم آقای جئون چیزی نفهمید؟
+نه
_من یه لحظه دیدمشون ولی فکر نکنم اون دیده باشه
خندید
+خیلی عصبی بود رفت یکی از سهامدارا رو ببینه فکر نمیکنم تورو دیده باشه
_ولی بلاخره که میبینه
+مهم نباشه برات..
چیزی نگفتم.. همونلحظه رسیدیم به یه در بزرگ قهوه ای.. درو باز کرد و رفتیم داخل... یه اتاق بزرگ بود پر از کتاب و یه میز بزرگ که حدودا ۲۰ تا صندلی دورش بود..جلوشم کامل پنجره بودو شهرم زیر پات بود
۵.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.