فیک کوک (ناخواسته)پارت۹
از زبان ا/ت
گریه هام اوج گرفتن..بعده یک سال داشتم گریه میکردم.. برای اولین بار دو بار بخاطر یه نفر گریه کردم اونم جونگ کوکه که همیشه اعذابم میده.. چی میخواد از جونم خدا مگه من چیکار کردم که اینطوری امتحانم میکنی..من که از دنیا بی خبر بودم چی به سرم اومد که به این روز افتادم... چیکار کرد باهام از کی شاکی باشم ؟ از خدا ؟ از جونگ کوک ؟ از خودم ؟ از سرنوشتم ؟ از کی از چی به کی دردم رو بگم به هرکس بگم چه فکری در موردم میکنه یه دختره کم سن که...
تک دختره رییس کیم مرتکب همچین کاری شده...
مادر و پدرم بهم چی میگن بیرونم میکنن..بهم اعتماد میکنن؟ حرفام رو میشنون..اصلا جونگ کوک چی اون فقط بخاطر جسمم میخواستم..همه مردا دخترا رو بخاطر جسمشون میخوان ( #حق 😔💔)
اینقدر به اینجور چیزا فکر کردم سر درد گرفتم بلند شدم تو خونه هیچی ندارم پس بهترین راه اینه برم بخوابم..
(فردا )
از زبان ا/ت
چقدر سرسخته این یارو
گفتم : چونه نزنید آقای پارک یا همکاری یا دیگه باید ما رو به عنوان رقیب ببینید
خندید و گفت : شرکت ما به همکاری با شما احتیاجی نداره خانم کیم من امضا نمیکنم
لبخند زدم و گفتم : مشکلی نیست..پس خودتون این راه رو انتخاب کردین.
بلند شدم و برگه رو از روی میز برداشتم.. نگهبان پشتم بود همون طور که راه میرفتم گفتم : میخوام برم بیرون آماده باشین
بلوز سیاهم رو با کتونی های سفید و شلوار جین سیاه پوشیدم ماسک زدم و کلاهم رو گذاشتم نمیخوام کسی بفهمه از ساختمون خارج شدم.. رفتم کلی خرید کردم تقریباً ساعت ۷ بعد از ظهر بود که برگشتم ساختمون.. خیلی حوصلم سر رفته آخه من چرا جو گیر شدم اومدم اینجا یه یک ساعتی هم با گوشیم ور رفتم تا ساعت بگذره دیگه کاری ندارمممم وای هرچه زودتر برگردم سئول بهتره اینجا دیوونه میشم
گوشیم زنگ خورد..مورا و لینا تصویری زنگ زدن جواب دادم دادم و گفتم : سلام دخترا
لونا گفت : سلام چطوری خوش میگذره ؟
گفتم : نمیدونین دلم چقدر براتون تنگ شده ها
مورا گفت : منم دلم برات تنگ شده به اون داداشه بدجنسم گفتم منم ببر ولی نیاورد /؛
مورا گفت : ها راستی شنیدیم دیشب با جونگ کوک جونت غذا خوردی...چسبید بهت ؟
گفتم : جکسون گفته بهتون آره ؟میکشمس نمیتونه چیزی رو تو دلش نگه داره که .
مورا خندید و گفت : جای ما خالی ولی ، گفتم : آره اگه شما بودین حوصلم سر نمی رفت باهم میرفتیم گشت و گذار
.
گریه هام اوج گرفتن..بعده یک سال داشتم گریه میکردم.. برای اولین بار دو بار بخاطر یه نفر گریه کردم اونم جونگ کوکه که همیشه اعذابم میده.. چی میخواد از جونم خدا مگه من چیکار کردم که اینطوری امتحانم میکنی..من که از دنیا بی خبر بودم چی به سرم اومد که به این روز افتادم... چیکار کرد باهام از کی شاکی باشم ؟ از خدا ؟ از جونگ کوک ؟ از خودم ؟ از سرنوشتم ؟ از کی از چی به کی دردم رو بگم به هرکس بگم چه فکری در موردم میکنه یه دختره کم سن که...
تک دختره رییس کیم مرتکب همچین کاری شده...
مادر و پدرم بهم چی میگن بیرونم میکنن..بهم اعتماد میکنن؟ حرفام رو میشنون..اصلا جونگ کوک چی اون فقط بخاطر جسمم میخواستم..همه مردا دخترا رو بخاطر جسمشون میخوان ( #حق 😔💔)
اینقدر به اینجور چیزا فکر کردم سر درد گرفتم بلند شدم تو خونه هیچی ندارم پس بهترین راه اینه برم بخوابم..
(فردا )
از زبان ا/ت
چقدر سرسخته این یارو
گفتم : چونه نزنید آقای پارک یا همکاری یا دیگه باید ما رو به عنوان رقیب ببینید
خندید و گفت : شرکت ما به همکاری با شما احتیاجی نداره خانم کیم من امضا نمیکنم
لبخند زدم و گفتم : مشکلی نیست..پس خودتون این راه رو انتخاب کردین.
بلند شدم و برگه رو از روی میز برداشتم.. نگهبان پشتم بود همون طور که راه میرفتم گفتم : میخوام برم بیرون آماده باشین
بلوز سیاهم رو با کتونی های سفید و شلوار جین سیاه پوشیدم ماسک زدم و کلاهم رو گذاشتم نمیخوام کسی بفهمه از ساختمون خارج شدم.. رفتم کلی خرید کردم تقریباً ساعت ۷ بعد از ظهر بود که برگشتم ساختمون.. خیلی حوصلم سر رفته آخه من چرا جو گیر شدم اومدم اینجا یه یک ساعتی هم با گوشیم ور رفتم تا ساعت بگذره دیگه کاری ندارمممم وای هرچه زودتر برگردم سئول بهتره اینجا دیوونه میشم
گوشیم زنگ خورد..مورا و لینا تصویری زنگ زدن جواب دادم دادم و گفتم : سلام دخترا
لونا گفت : سلام چطوری خوش میگذره ؟
گفتم : نمیدونین دلم چقدر براتون تنگ شده ها
مورا گفت : منم دلم برات تنگ شده به اون داداشه بدجنسم گفتم منم ببر ولی نیاورد /؛
مورا گفت : ها راستی شنیدیم دیشب با جونگ کوک جونت غذا خوردی...چسبید بهت ؟
گفتم : جکسون گفته بهتون آره ؟میکشمس نمیتونه چیزی رو تو دلش نگه داره که .
مورا خندید و گفت : جای ما خالی ولی ، گفتم : آره اگه شما بودین حوصلم سر نمی رفت باهم میرفتیم گشت و گذار
.
۱۲۳.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.