برادر غیرتی من
فصل ۲ پارت ۶
یون : یااااااا چرا اومدی کنار من
هانول: نمیدونم
یون : اها اوکی
یونا : اونارو مثل مضلوما اونجا وایسادن ( آروم )
هوجو : احتمالا خوابشون میاد (آروم )
یونا : یون دارو هاتو خوردی
یون : نچ نفعی بهم نمیکنه
قلبم خیلی درد گرفت
دستمو گذاشتم روی قلبم
یجی : چیشده یون
ات : باز چته
یون : من ؟
یونا : تو دیگه احمق
یون : هیچی خوابم میاد
ته : بچه ها خدمتکارا اتاقتون رو بهتون نشون میدم
یون : برید من نمیام
ته : میخوای بیرون بمونی
یون : ( سرفه ی خون ) نه قلبم درد میکنه مهم نیست
که افتادم ولی هوجو گرفتم
هوسوک : تو میدونی چشه
هوجو : بیماری قلبی داره
یون : م مهم ن ن نیست
با خدمتکارا رفتیم تو اتاقامون
منم گرفتم خوابیدم
صبح روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و رفتم حموم بعد لباسمو عوض کردم
نگاه به ساعت کردم هنوز ساعت پنج بود منم رفتم پیش چندتا از خدمتکارا
یون : ببخشید اینجا کتابخونه داره
آجوما : بله داره انتهای راهرو درش سبز هست
یون : ممنون
رفتم آدرسی که اون خدمتکار گفته بود
کتاباش زیاد بود شروع کردم به خواندنشون
تقریبا تمامشو خونده بودم که نگاه به ساعت کردم ساعت ۷ بود
از کتابخونه اومدم بیرون و رفتم تو سالن روی مبل نشستم
که همه اومدن
یون : صبح بخیر
همه : چقدر وقته بیداری
یون : دو ساعت
یجی : خوب شدی دیگه قلبت درد نمیکنه
یون : شما نگران من نباشید
هانول: وای چه نازه
یون : گربست
هانول : آره
که گربه هه اومد سمتم
یون : یونا این چیه
یونا : عههه گربه مال منه
یون : کیش کیش برو بیرون
انداختنش بیرون
یون : خدا حوصلم رید......
یونا دهنمو گرفت
یونا : بی تربیت
یون : عه خفه شدم
آجوما : صبحانه آمادست
یون : خب به نام خدا من رفتم تو اتاقم
یونا : وایسا باید صبحانه بخوری دکتر گفته باید هر سه وعده غذا بخوری
یون : ریدم دهن دکتر
یون : پنجره
یونا : زیادی بلند نیست
یون : نچ
رفتم بالا
یون : دیگه دستتون بهم نمیرسه
هوجو: یه تختش کمه
همه رفتن صبحانه خوردن
ات : نمیای پایین
یون : اومدم ولی
یونا : ولی میترسی
یون : هر هر نه ولی
هوجو : عمه بارون داره میاد
یون : یا ابوالفضل
پریدم
هانول: چشه
یون : من رفتم
یونا : علاقه ی زیادی به راه رفتن تو جنگل وقتی بارون میاد داره
هانول: بیا بریم باهم آهنگ بخونیم
که یکی یقمو گرفت
هوجو: برو لباس گرم بپوش
ات : چرا لباس گرم نپوشیدی
یون : مگه مادر منین که نگرانمین
کتمو در اوردم و با یه لباس نازک رفتم سمت در
یون : بای بای
هوجو : اینجوری
یون : آره
که رفتم بیرون پشت سرمم اون دوتا دختر و پشت سر اونا هوجو
یون : جنگل از کدوم وره
هانول: انگار تا حالا نیومدی
یون : شرمنده من ۲ ماه تو کما بودم و اولین بارمه
یونا : اون ور
یون : اوکی با موتور میشه رفت
هوجو: نه من همرات میام
یون : باشه
باهاش به سمت ...
✨🐾
یون : یااااااا چرا اومدی کنار من
هانول: نمیدونم
یون : اها اوکی
یونا : اونارو مثل مضلوما اونجا وایسادن ( آروم )
هوجو : احتمالا خوابشون میاد (آروم )
یونا : یون دارو هاتو خوردی
یون : نچ نفعی بهم نمیکنه
قلبم خیلی درد گرفت
دستمو گذاشتم روی قلبم
یجی : چیشده یون
ات : باز چته
یون : من ؟
یونا : تو دیگه احمق
یون : هیچی خوابم میاد
ته : بچه ها خدمتکارا اتاقتون رو بهتون نشون میدم
یون : برید من نمیام
ته : میخوای بیرون بمونی
یون : ( سرفه ی خون ) نه قلبم درد میکنه مهم نیست
که افتادم ولی هوجو گرفتم
هوسوک : تو میدونی چشه
هوجو : بیماری قلبی داره
یون : م مهم ن ن نیست
با خدمتکارا رفتیم تو اتاقامون
منم گرفتم خوابیدم
صبح روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و رفتم حموم بعد لباسمو عوض کردم
نگاه به ساعت کردم هنوز ساعت پنج بود منم رفتم پیش چندتا از خدمتکارا
یون : ببخشید اینجا کتابخونه داره
آجوما : بله داره انتهای راهرو درش سبز هست
یون : ممنون
رفتم آدرسی که اون خدمتکار گفته بود
کتاباش زیاد بود شروع کردم به خواندنشون
تقریبا تمامشو خونده بودم که نگاه به ساعت کردم ساعت ۷ بود
از کتابخونه اومدم بیرون و رفتم تو سالن روی مبل نشستم
که همه اومدن
یون : صبح بخیر
همه : چقدر وقته بیداری
یون : دو ساعت
یجی : خوب شدی دیگه قلبت درد نمیکنه
یون : شما نگران من نباشید
هانول: وای چه نازه
یون : گربست
هانول : آره
که گربه هه اومد سمتم
یون : یونا این چیه
یونا : عههه گربه مال منه
یون : کیش کیش برو بیرون
انداختنش بیرون
یون : خدا حوصلم رید......
یونا دهنمو گرفت
یونا : بی تربیت
یون : عه خفه شدم
آجوما : صبحانه آمادست
یون : خب به نام خدا من رفتم تو اتاقم
یونا : وایسا باید صبحانه بخوری دکتر گفته باید هر سه وعده غذا بخوری
یون : ریدم دهن دکتر
یون : پنجره
یونا : زیادی بلند نیست
یون : نچ
رفتم بالا
یون : دیگه دستتون بهم نمیرسه
هوجو: یه تختش کمه
همه رفتن صبحانه خوردن
ات : نمیای پایین
یون : اومدم ولی
یونا : ولی میترسی
یون : هر هر نه ولی
هوجو : عمه بارون داره میاد
یون : یا ابوالفضل
پریدم
هانول: چشه
یون : من رفتم
یونا : علاقه ی زیادی به راه رفتن تو جنگل وقتی بارون میاد داره
هانول: بیا بریم باهم آهنگ بخونیم
که یکی یقمو گرفت
هوجو: برو لباس گرم بپوش
ات : چرا لباس گرم نپوشیدی
یون : مگه مادر منین که نگرانمین
کتمو در اوردم و با یه لباس نازک رفتم سمت در
یون : بای بای
هوجو : اینجوری
یون : آره
که رفتم بیرون پشت سرمم اون دوتا دختر و پشت سر اونا هوجو
یون : جنگل از کدوم وره
هانول: انگار تا حالا نیومدی
یون : شرمنده من ۲ ماه تو کما بودم و اولین بارمه
یونا : اون ور
یون : اوکی با موتور میشه رفت
هوجو: نه من همرات میام
یون : باشه
باهاش به سمت ...
✨🐾
۴.۳k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.