عشق قدیمی
عشق قدیمی
p'6
با کوک رفتیم آرایشگاه من و گزاشت آرایشگاه خودش رفت تا لباسش و تحویل بگیره
از دید ا/ت
رفتم داخل آرایشگاه خیلی بزرگ و شیک بود .
آرایشگاش بوی نارگیل میداد ( ا/ت نارگیل دوست داره )
آرایشگر اومد سمتم گفت :
شما خانوم ا/ت هستید ؟
گفتم بله
گفت اوه چه عالی من هم خانوم کیم هستم آرایشگر شما
گفتم آرایشگر من ؟
گفت بله . نمیدونم آقای جونگ کوک بهتون گفتن یا نه ولی من دوست صمیمی مادرشون بودم از بچگی میشناسمش
گفتم واقعا ؟
گفت آره
تازه الان بیا اینجا بشین یه جوری ارایشت میکنم که خودت هم خودتو نشناسی .
تا این و گفت شروع به آرایش کردنم کرد
اول صورتم و شست بعد سروم های قبل آرایش و به دوستم زد نمیدونم چی بودن چون من اهل آرایش کردن نیستم بعد کرم پودر زد و بلندش کرد و کانسیلر و کانتور و ..... زد
( در کل آرایش لایت زد حال ندارم توصیف کنم )
دو ساعت بعد
فقط یه ساعت تا عروسی مونده من همیشه فکر میکردم قراره یه عروسی بزرگ برگزار کنم با کسی که دوسش دارم ولی ...
خانوم آرایشگر اومد و گفت آقای کوک اومدن
گفت آهان باشه الان میام بلند شدم و دسته گلم و برداشتم
چون از قبل لباس عروسم و پوشیده بودم راحت بودم ( اسلاید ۲ )
سوار ماشین شدم و کوک گفت روز عروسیته چرا آنقدر ناراحتی
گفتم چی من ؟!
گفت آره تو
گفتم نه چون یکم خسته بودم اینجوری شده قیافم الان درست میشه
کوک گفت امیدوارم که اینجوری باشه
تو دلم گفتم مگه برات مهمه
راه افتادیم به سمت تالار
تا اونجایی که فهمیدم تالاره یکم دوره و راه زیادی رو باید با ماشین بریم
با خودم گفتم پنج دقیقه ای رو میخوابم چیزی نمیشه که
نمیدونم چی شد بلند شدم دیدم رسیدیم کوک هم داره هی صدام میکنه تا بیدار بشم گفتم باشه باشه چرا آنقدر صدام میکنیم
گفت فکر کردم مردی
گفتم نه بابا من به این راحتی ها نمیمیرم هاهاها ( خنده )
گفت ظهرمار نکنه انتظار داری در و برات باز کنم
گفتم خودم دست دارم از مال تو هم سالم تره
گفت خوب اگه راست میگی ازشون استفاده کن
گفتم یعنی چی ؟
اشاره کرد به در گفت بازش کن
گفتم ایششش
p'6
با کوک رفتیم آرایشگاه من و گزاشت آرایشگاه خودش رفت تا لباسش و تحویل بگیره
از دید ا/ت
رفتم داخل آرایشگاه خیلی بزرگ و شیک بود .
آرایشگاش بوی نارگیل میداد ( ا/ت نارگیل دوست داره )
آرایشگر اومد سمتم گفت :
شما خانوم ا/ت هستید ؟
گفتم بله
گفت اوه چه عالی من هم خانوم کیم هستم آرایشگر شما
گفتم آرایشگر من ؟
گفت بله . نمیدونم آقای جونگ کوک بهتون گفتن یا نه ولی من دوست صمیمی مادرشون بودم از بچگی میشناسمش
گفتم واقعا ؟
گفت آره
تازه الان بیا اینجا بشین یه جوری ارایشت میکنم که خودت هم خودتو نشناسی .
تا این و گفت شروع به آرایش کردنم کرد
اول صورتم و شست بعد سروم های قبل آرایش و به دوستم زد نمیدونم چی بودن چون من اهل آرایش کردن نیستم بعد کرم پودر زد و بلندش کرد و کانسیلر و کانتور و ..... زد
( در کل آرایش لایت زد حال ندارم توصیف کنم )
دو ساعت بعد
فقط یه ساعت تا عروسی مونده من همیشه فکر میکردم قراره یه عروسی بزرگ برگزار کنم با کسی که دوسش دارم ولی ...
خانوم آرایشگر اومد و گفت آقای کوک اومدن
گفت آهان باشه الان میام بلند شدم و دسته گلم و برداشتم
چون از قبل لباس عروسم و پوشیده بودم راحت بودم ( اسلاید ۲ )
سوار ماشین شدم و کوک گفت روز عروسیته چرا آنقدر ناراحتی
گفتم چی من ؟!
گفت آره تو
گفتم نه چون یکم خسته بودم اینجوری شده قیافم الان درست میشه
کوک گفت امیدوارم که اینجوری باشه
تو دلم گفتم مگه برات مهمه
راه افتادیم به سمت تالار
تا اونجایی که فهمیدم تالاره یکم دوره و راه زیادی رو باید با ماشین بریم
با خودم گفتم پنج دقیقه ای رو میخوابم چیزی نمیشه که
نمیدونم چی شد بلند شدم دیدم رسیدیم کوک هم داره هی صدام میکنه تا بیدار بشم گفتم باشه باشه چرا آنقدر صدام میکنیم
گفت فکر کردم مردی
گفتم نه بابا من به این راحتی ها نمیمیرم هاهاها ( خنده )
گفت ظهرمار نکنه انتظار داری در و برات باز کنم
گفتم خودم دست دارم از مال تو هم سالم تره
گفت خوب اگه راست میگی ازشون استفاده کن
گفتم یعنی چی ؟
اشاره کرد به در گفت بازش کن
گفتم ایششش
۳۵۶
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.