■وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه□pt21
(بچه ها ته فیک میفهمید داستان رو)
ویو ا.ت
بعد از اینکه بههوش اومدم دیدم همسایه های دور خونه ی داکو دور محفظه ی شیشه ای من جمع شدن و سعی میکنن بشکوننش، هی داد میزدن...*دختر خوبی!!*خوبی!؟*هی به هوش اومد!!*بشکونیدش ، بشکونیدش!!*
داکو واقعا اوصکل بود واقعا مغزش کار نمیکرد؟ نمیدونست همچین جایی نباید اینکار رو انجام بده؟ واقعا خوشحالم که این همسایه ها هستن...
یکدفعه یکی از همسایهها با یه تبر اومد، اینقدر زد ، زد ، زد ولی نشد...
تا بعد از ظهر طول کشید ، زنگ زدن به پلیس ، آمبولانس و آتشنشانی بلاخره محفظه رو شکوندن ، چجوری!؟ از ظهر تا بعد از ظهر اینقدر به محفظه ضربه زدن تا دیگه طاقت نیاورد و شکست ، کل شیشه هاش رو من ریخت، همه جام زخم شد، شروع به خونریزی کردن زخمام...
دکتر و کمکدستاش اومدن سمتن، دهنمو باز کردن و تنابای در بدنمم همینطور...
دکتر:
خانم، خانم ! خوبید؟!! لطفا یه جیزی بگید...
بعد از اینکه داکو منو بیهوش کرد کل ماهیچه های بدنم خواب رفتن و بعد از اینکه بمب ترکید نصف محفظه تکون خورد منم با صندلی با کله رفتم تو زمین... دیگه واقعا حال حرف زدن نداشتم، فقط با چشم های پر از نا امیدی به دکتر نگا میکردم... بعد دو سه سانیه داد زد:
دایل هارو آماده کنین، میریم بیمارستان...
منو بردن سمت بیمارستان، پلیس ها اونجا موندن تا تحقیق کنن، در و دیوار های خونه خونی بود...
آتشنشانا هم کمک کردن تا محفظه رو باز کنن...
داخل ماشین بهم یه چیزی تزریق کردن بعد هیفده سانیه سرم سنگین شد و چشام سیاهی رفت...
.......
ویو ا.ت
رو تخت بیمارستان بیدار شدم، بهم سِرُم وصل بود، نمیدونم برای چی اینقدر دستگاه بهم وصله ولی من که حالم خوب بود فقط با سر رفته بودم تو زمین...
بعد یه دو سه دقیقه که تو حال خودم بودم ، دکتر وارد اتاق شد...
دکتر:
به به بههوش اومدی...
ا.ت:
بله، فقط یه سوال، برای چی اینقدر به من دستگاه وصله؟
دکتر:
به بدنت چند تا مایه ی خطرناک طزریغ شده و ممکن بود یکی از اعضای بدنت ولج شه، ممکن بود اون یکی از اعضا ، اعضای داخلیت باشه...
دیگه حرفی نزدم...
دکتر:
امروز برای بازجویی میان پیشت...
وقتی اینو شنیدم ، اتفاق هایی که افتاد یادم افتاد، یکدفعه دستگاه ضربان قلب بالا رفت...
دکتر:
ا.ت نگران نباش، کاری نکن به سلامتیت لتمه بزنی..
دکتر ازم خواست که استراحت کنم...(دیروز همه ی این اتفاق ها افتاد و الان یعنی ا.ت یک روز تو کما بود)*ساعت 12:15 صبح*
•ساعت 1:30 ظهر•
دکتر:
ا.ت ، ا.ت بیدار شو، پلیس ها اومدن...
مرسی که لایک میکنی❤🥺💫
ویو ا.ت
بعد از اینکه بههوش اومدم دیدم همسایه های دور خونه ی داکو دور محفظه ی شیشه ای من جمع شدن و سعی میکنن بشکوننش، هی داد میزدن...*دختر خوبی!!*خوبی!؟*هی به هوش اومد!!*بشکونیدش ، بشکونیدش!!*
داکو واقعا اوصکل بود واقعا مغزش کار نمیکرد؟ نمیدونست همچین جایی نباید اینکار رو انجام بده؟ واقعا خوشحالم که این همسایه ها هستن...
یکدفعه یکی از همسایهها با یه تبر اومد، اینقدر زد ، زد ، زد ولی نشد...
تا بعد از ظهر طول کشید ، زنگ زدن به پلیس ، آمبولانس و آتشنشانی بلاخره محفظه رو شکوندن ، چجوری!؟ از ظهر تا بعد از ظهر اینقدر به محفظه ضربه زدن تا دیگه طاقت نیاورد و شکست ، کل شیشه هاش رو من ریخت، همه جام زخم شد، شروع به خونریزی کردن زخمام...
دکتر و کمکدستاش اومدن سمتن، دهنمو باز کردن و تنابای در بدنمم همینطور...
دکتر:
خانم، خانم ! خوبید؟!! لطفا یه جیزی بگید...
بعد از اینکه داکو منو بیهوش کرد کل ماهیچه های بدنم خواب رفتن و بعد از اینکه بمب ترکید نصف محفظه تکون خورد منم با صندلی با کله رفتم تو زمین... دیگه واقعا حال حرف زدن نداشتم، فقط با چشم های پر از نا امیدی به دکتر نگا میکردم... بعد دو سه سانیه داد زد:
دایل هارو آماده کنین، میریم بیمارستان...
منو بردن سمت بیمارستان، پلیس ها اونجا موندن تا تحقیق کنن، در و دیوار های خونه خونی بود...
آتشنشانا هم کمک کردن تا محفظه رو باز کنن...
داخل ماشین بهم یه چیزی تزریق کردن بعد هیفده سانیه سرم سنگین شد و چشام سیاهی رفت...
.......
ویو ا.ت
رو تخت بیمارستان بیدار شدم، بهم سِرُم وصل بود، نمیدونم برای چی اینقدر دستگاه بهم وصله ولی من که حالم خوب بود فقط با سر رفته بودم تو زمین...
بعد یه دو سه دقیقه که تو حال خودم بودم ، دکتر وارد اتاق شد...
دکتر:
به به بههوش اومدی...
ا.ت:
بله، فقط یه سوال، برای چی اینقدر به من دستگاه وصله؟
دکتر:
به بدنت چند تا مایه ی خطرناک طزریغ شده و ممکن بود یکی از اعضای بدنت ولج شه، ممکن بود اون یکی از اعضا ، اعضای داخلیت باشه...
دیگه حرفی نزدم...
دکتر:
امروز برای بازجویی میان پیشت...
وقتی اینو شنیدم ، اتفاق هایی که افتاد یادم افتاد، یکدفعه دستگاه ضربان قلب بالا رفت...
دکتر:
ا.ت نگران نباش، کاری نکن به سلامتیت لتمه بزنی..
دکتر ازم خواست که استراحت کنم...(دیروز همه ی این اتفاق ها افتاد و الان یعنی ا.ت یک روز تو کما بود)*ساعت 12:15 صبح*
•ساعت 1:30 ظهر•
دکتر:
ا.ت ، ا.ت بیدار شو، پلیس ها اومدن...
مرسی که لایک میکنی❤🥺💫
۱۹.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.