bad girl p: 103
هانا: فقط اگه اون حرومزاده اینجا نباشه عالیه
اروم اروم رفتم سمت پله ها خواستم برم پایین که چن نفرو دیدم سریع پشت دیوار قایم شدم
ی نگا کردم دیدم هیشکی نیس یواش از پله ها پایین اومدم فک کنم3طبقه بود این لعنتی اخه این خراب شده چرا انقد تو در توعه پله هاش 10.20تا بودن پشت دیوار وایسادم تا مطمئن شم کسی نیس دقیق پشتم نرده بود که اگه میوفتادم فک کنم استخونام خرد میشد ولی ی صدای اشنایی شنیدم صدای کوک بود نباید میومد الان من چه غلطی بکنم اگه فرار کنم ممکنه بلایی سره کوک بیاره اگه نکنم که بدتر اییش لعنت بهت حرومزاده حالا چیکار کنم خدا
بلاخره اومدن اینور و تونستم خوب ببینمشون که ای کاش نمیدیدم کوک، جیمین با چن نفر بودن کنارشونم جانگ با افرادش بود
که یکی نفس نفس رف سمت جانگ
بادیگارد: رئیس تو اتاق نبودن بادیگاردام یکیشون مرده بقیم زخمی ان (استرس)
جانگ: چییییییی؟(داد) ینی فرار کرده؟
بلاخره فهمید نیستم الان چیکار کنم خودمو نشون بدم یا الان فرار کنم
کوک رف یقه جانگ رو گرف
کوک: هانا کجاس عوضی (داد، ترسناک)
یا خدا پس عصبانیتی که ازش حرف میزد این بود کاملا قرمز شده بود و رگای دست و گردنش بیرون زده بودن ولی واقعا خیلی ترسناک میشه فک میکردم فقط خودم این مشکل رو دارم
جانگ: فعلا که فرار کرده
جانگ اشاره ای به افرادش کرد که برن سمت کوک و بقیه یکیشون یه چاقو تو استینش مخفی کرد
واقعا نمیتونستم بزارم بلایی سرشون بیاره واسه همین از پشت دیوار درومدم و با داد گفتم
هانا: من اینجام(ریلکس)
مث همیشم تو ریلکس ترین حالت ممکن بودم
با دادم توجه همه سمتم جلب شد
دستی که ی تفنگ توش بود رو به نشونه ی سلام تکون دادم و ی لبخند زدم
هانا: خیلی بادیگاردای بی عرضه ای داری فقط دو تا مث منو استخدام کنی دیگه همه چی حله
کوک که تازه به خودش اومده بود بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
با اینکه فقط3روز بوددلم برا عطر تنش و بغل کردنش خیلی تنگ شده بود
از بغلش درومدم
دستاشو گذاش دو طرف صورتم
کوک: خوبی کاری که باهات نکرد(نگران)
هانا: نه خوبم جرعت نداش کاری کنه
جانگ: هه از دسته من فرار میکنی؟
هانا: من فرار نکردم فقط بادیگاردای تو بی عرضه بودن از پسم برنمیومدن
هانا: فقط اگه اون حرومزاده اینجا نباشه عالیه
اروم اروم رفتم سمت پله ها خواستم برم پایین که چن نفرو دیدم سریع پشت دیوار قایم شدم
ی نگا کردم دیدم هیشکی نیس یواش از پله ها پایین اومدم فک کنم3طبقه بود این لعنتی اخه این خراب شده چرا انقد تو در توعه پشت دیوار وایسادم تا مطمئن شم کسی نیس ولی ی صدای اشنایی شنیدم صدای کوک بود نباید میومد الان من چه غلطی بکنم اگه فرار کنم ممکنه بلایی سره کوک بیاره اگه نکنم که بدتر اییش لعنت بهت حرومزاده حالا چیکار کنم خدا
بلاخره اومدن اینور و تونستم خوب ببینمشون که ای کاش نمیدیدم کوک، جیمین با چن نفر بودن کنارشونم جانگ با افرادش بود
که یکی نفس نفس رف سمت جانگ
بادیگارد: رئیس تو اتاق نبودن بادیگاردام یکیشون مرده بقیم زخمی ان (استرس)
جانگ: چییییییی؟(داد) ینی فرار کرده؟
بلاخره فهمید نیستم الان چیکار کنم خودمو نشون بدم یا الان فرار کنم
کوک رف یقه جانگ رو گرف
کوک: هانا کجاس عوضی (داد، ترسناک)
یا خدا پس عصبانیتی که ازش حرف میزد این بود کاملا قرمز شده بود و رگای دست و گردنش بیرون زده بودن ولی واقعا خیلی ترسناک میشه فک میکردم فقط خودم این مشکل رو دارم
جانگ: فعلا که فرار کرده
جانگ اشاره ای به افرادش کرد که برن سمت کوک و بقیه یکیشون یه چاقو تو استینش مخفی کرد
واقعا نمیتونستم بزارم بلایی سرشون بیاره واسه همین از پشت دیوار درومدم و با داد گفتم
هانا: من اینجام(ریلکس)
مث همیشم تو ریلکس ترین حالت ممکن بودم
با دادم توجه همه سمتم جلب شد
دستی که ی تفنگ توش بود رو به نشونه ی سلام تکون دادم و ی لبخند زدم
هانا: خیلی بادیگاردای بی عرضه ای داری فقط دو تا مث منو استخدام کنی دیگه همه چی حله
کوک که تازه به خودش اومده بود بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
با اینکه فقط3روز بوددلم برا عطر تنش و بغل کردنش خیلی تنگ شده بود
از بغلش درومدم
دستاشو گذاش دو طرف صورتم
کوک: خوبی کاری که باهات نکرد(نگران)
هانا: نه خوبم جرعت نداش کاری کنه
جانگ: هه از دسته من فرار میکنی؟
هانا: من فرار نکردم فقط بادیگاردای تو بی عرضه بودن از پسم برنمیومدن
کوک رف جلو جانگ وایساد
جیمین: ببینم واقعا خوبی؟(نگران)
هانا: ارع ارع خوبم
جیمینم رف کنار کوک وایساد منم دقیقا وسط این بادیگاردا بودم
جانگ: البته فعلا
کوک: منظورت چیه؟
جانگ تفنگشو دراوورد
جانگ:منظورم اینه
تفنگشو نشونه گرف سمتم و شلیک کرد
سست شدم و از نرده ای که پشتم بود افتادم ارتفاعش زیاد نبود ولی تنها چیزی کت میتونستم حس کنم درد بود
اروم اروم رفتم سمت پله ها خواستم برم پایین که چن نفرو دیدم سریع پشت دیوار قایم شدم
ی نگا کردم دیدم هیشکی نیس یواش از پله ها پایین اومدم فک کنم3طبقه بود این لعنتی اخه این خراب شده چرا انقد تو در توعه پله هاش 10.20تا بودن پشت دیوار وایسادم تا مطمئن شم کسی نیس دقیق پشتم نرده بود که اگه میوفتادم فک کنم استخونام خرد میشد ولی ی صدای اشنایی شنیدم صدای کوک بود نباید میومد الان من چه غلطی بکنم اگه فرار کنم ممکنه بلایی سره کوک بیاره اگه نکنم که بدتر اییش لعنت بهت حرومزاده حالا چیکار کنم خدا
بلاخره اومدن اینور و تونستم خوب ببینمشون که ای کاش نمیدیدم کوک، جیمین با چن نفر بودن کنارشونم جانگ با افرادش بود
که یکی نفس نفس رف سمت جانگ
بادیگارد: رئیس تو اتاق نبودن بادیگاردام یکیشون مرده بقیم زخمی ان (استرس)
جانگ: چییییییی؟(داد) ینی فرار کرده؟
بلاخره فهمید نیستم الان چیکار کنم خودمو نشون بدم یا الان فرار کنم
کوک رف یقه جانگ رو گرف
کوک: هانا کجاس عوضی (داد، ترسناک)
یا خدا پس عصبانیتی که ازش حرف میزد این بود کاملا قرمز شده بود و رگای دست و گردنش بیرون زده بودن ولی واقعا خیلی ترسناک میشه فک میکردم فقط خودم این مشکل رو دارم
جانگ: فعلا که فرار کرده
جانگ اشاره ای به افرادش کرد که برن سمت کوک و بقیه یکیشون یه چاقو تو استینش مخفی کرد
واقعا نمیتونستم بزارم بلایی سرشون بیاره واسه همین از پشت دیوار درومدم و با داد گفتم
هانا: من اینجام(ریلکس)
مث همیشم تو ریلکس ترین حالت ممکن بودم
با دادم توجه همه سمتم جلب شد
دستی که ی تفنگ توش بود رو به نشونه ی سلام تکون دادم و ی لبخند زدم
هانا: خیلی بادیگاردای بی عرضه ای داری فقط دو تا مث منو استخدام کنی دیگه همه چی حله
کوک که تازه به خودش اومده بود بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
با اینکه فقط3روز بوددلم برا عطر تنش و بغل کردنش خیلی تنگ شده بود
از بغلش درومدم
دستاشو گذاش دو طرف صورتم
کوک: خوبی کاری که باهات نکرد(نگران)
هانا: نه خوبم جرعت نداش کاری کنه
جانگ: هه از دسته من فرار میکنی؟
هانا: من فرار نکردم فقط بادیگاردای تو بی عرضه بودن از پسم برنمیومدن
هانا: فقط اگه اون حرومزاده اینجا نباشه عالیه
اروم اروم رفتم سمت پله ها خواستم برم پایین که چن نفرو دیدم سریع پشت دیوار قایم شدم
ی نگا کردم دیدم هیشکی نیس یواش از پله ها پایین اومدم فک کنم3طبقه بود این لعنتی اخه این خراب شده چرا انقد تو در توعه پشت دیوار وایسادم تا مطمئن شم کسی نیس ولی ی صدای اشنایی شنیدم صدای کوک بود نباید میومد الان من چه غلطی بکنم اگه فرار کنم ممکنه بلایی سره کوک بیاره اگه نکنم که بدتر اییش لعنت بهت حرومزاده حالا چیکار کنم خدا
بلاخره اومدن اینور و تونستم خوب ببینمشون که ای کاش نمیدیدم کوک، جیمین با چن نفر بودن کنارشونم جانگ با افرادش بود
که یکی نفس نفس رف سمت جانگ
بادیگارد: رئیس تو اتاق نبودن بادیگاردام یکیشون مرده بقیم زخمی ان (استرس)
جانگ: چییییییی؟(داد) ینی فرار کرده؟
بلاخره فهمید نیستم الان چیکار کنم خودمو نشون بدم یا الان فرار کنم
کوک رف یقه جانگ رو گرف
کوک: هانا کجاس عوضی (داد، ترسناک)
یا خدا پس عصبانیتی که ازش حرف میزد این بود کاملا قرمز شده بود و رگای دست و گردنش بیرون زده بودن ولی واقعا خیلی ترسناک میشه فک میکردم فقط خودم این مشکل رو دارم
جانگ: فعلا که فرار کرده
جانگ اشاره ای به افرادش کرد که برن سمت کوک و بقیه یکیشون یه چاقو تو استینش مخفی کرد
واقعا نمیتونستم بزارم بلایی سرشون بیاره واسه همین از پشت دیوار درومدم و با داد گفتم
هانا: من اینجام(ریلکس)
مث همیشم تو ریلکس ترین حالت ممکن بودم
با دادم توجه همه سمتم جلب شد
دستی که ی تفنگ توش بود رو به نشونه ی سلام تکون دادم و ی لبخند زدم
هانا: خیلی بادیگاردای بی عرضه ای داری فقط دو تا مث منو استخدام کنی دیگه همه چی حله
کوک که تازه به خودش اومده بود بدو بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد
با اینکه فقط3روز بوددلم برا عطر تنش و بغل کردنش خیلی تنگ شده بود
از بغلش درومدم
دستاشو گذاش دو طرف صورتم
کوک: خوبی کاری که باهات نکرد(نگران)
هانا: نه خوبم جرعت نداش کاری کنه
جانگ: هه از دسته من فرار میکنی؟
هانا: من فرار نکردم فقط بادیگاردای تو بی عرضه بودن از پسم برنمیومدن
کوک رف جلو جانگ وایساد
جیمین: ببینم واقعا خوبی؟(نگران)
هانا: ارع ارع خوبم
جیمینم رف کنار کوک وایساد منم دقیقا وسط این بادیگاردا بودم
جانگ: البته فعلا
کوک: منظورت چیه؟
جانگ تفنگشو دراوورد
جانگ:منظورم اینه
تفنگشو نشونه گرف سمتم و شلیک کرد
سست شدم و از نرده ای که پشتم بود افتادم ارتفاعش زیاد نبود ولی تنها چیزی کت میتونستم حس کنم درد بود
۴.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.