فیک کوک (عشق و نفرت)پارت۲
از زبان کوک
این دختره احمق بیهوشه
با دستام بهش شوک میدادم بعده ۳ بار بالاخره نفس کشید و کلی آب از دهنش ریخت ولی بیدار نشد
از زبان جیمین
کوک چقدر به این دختر اهمیت میده مگه اونو به چه چشمی میبینه آیا فقط دختره قاتله خانوادشه یا کسی که عاشقش شده
توی فکر بودم که یهو کوک براید استایل بغلش کرد
گفتم : کجا میری ؟ گفت : میرم اتاقم تو هم دکتر رو خبر کن
گفتم : باشه ، دیگه واقعاً مطمئن شدم از فکرم ( 😐 )
از زبان کوک
بردمش اتاقم روی تختم گذاشتمش خیس بود که باعث شد تختمم خیس بشه
بعد از چند دقیقه خیره موندنم به ا/ت یکی دره اتاقم رو زد گفتم : بیا
وقتی اومد تو جیمین با یه دکتر بود
دکتر گفت : اجازه هست ماینَش کنم ؟
گفتم : آره بعد از چند دقیقه که دکتر ا/ت رو ماینه کرد گفت : ایشون مشکلات رییَوَی دارن ممکن خیس شدن و سرما خوردن برای تنفسشون مشکلاتی بوجود بیاره
گفتم : چیکار باید بکنم
چند تا دارو نوشت یه سِرُم هم بهش وصل کرد و رفت
جیمین گفت : بگم براش یه اتاق آماده کنن ؟
گفتم : نه لازم نیست فقط بگو یه چندتا لباس راحتی و کفش های راحتی براش آماده کنن
از زبان جیمین
کوک خسته بود دستش رو روی گردنش گذاشته بود حتی شام هم نخورده بود
گفتم : کوک شب رو کجا میخوای بخوابی با این وضع ؟
گفت : هیچ فرقی نمیکنه فقط بخوابم
گفتم : پس روی کاناپَت بخواب
از خداحافظی کردم و رفتم از اتاقش بیرون
این دختره احمق بیهوشه
با دستام بهش شوک میدادم بعده ۳ بار بالاخره نفس کشید و کلی آب از دهنش ریخت ولی بیدار نشد
از زبان جیمین
کوک چقدر به این دختر اهمیت میده مگه اونو به چه چشمی میبینه آیا فقط دختره قاتله خانوادشه یا کسی که عاشقش شده
توی فکر بودم که یهو کوک براید استایل بغلش کرد
گفتم : کجا میری ؟ گفت : میرم اتاقم تو هم دکتر رو خبر کن
گفتم : باشه ، دیگه واقعاً مطمئن شدم از فکرم ( 😐 )
از زبان کوک
بردمش اتاقم روی تختم گذاشتمش خیس بود که باعث شد تختمم خیس بشه
بعد از چند دقیقه خیره موندنم به ا/ت یکی دره اتاقم رو زد گفتم : بیا
وقتی اومد تو جیمین با یه دکتر بود
دکتر گفت : اجازه هست ماینَش کنم ؟
گفتم : آره بعد از چند دقیقه که دکتر ا/ت رو ماینه کرد گفت : ایشون مشکلات رییَوَی دارن ممکن خیس شدن و سرما خوردن برای تنفسشون مشکلاتی بوجود بیاره
گفتم : چیکار باید بکنم
چند تا دارو نوشت یه سِرُم هم بهش وصل کرد و رفت
جیمین گفت : بگم براش یه اتاق آماده کنن ؟
گفتم : نه لازم نیست فقط بگو یه چندتا لباس راحتی و کفش های راحتی براش آماده کنن
از زبان جیمین
کوک خسته بود دستش رو روی گردنش گذاشته بود حتی شام هم نخورده بود
گفتم : کوک شب رو کجا میخوای بخوابی با این وضع ؟
گفت : هیچ فرقی نمیکنه فقط بخوابم
گفتم : پس روی کاناپَت بخواب
از خداحافظی کردم و رفتم از اتاقش بیرون
۱۱۶.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.