پارت = ۳۴
تقاص دوستی
سرمو دادم بالا و چشامو بستم کف دستمو گذاشتم روی چشمم . به لحظات نسبتا خوب زندگیم فکر کردم ، همشو با اما شریک بودم ، همیشه یکی داشتیم حال همو خوب کنیم .
خاطرات :
^من سوار این ترن هوایی نمیشم .
+اون موقعی که منو بردی تونل وحشت باید بهش فکر میکردی .
^تو که اصلا نترسیدی .
ویو.....
^بستنی...اووووووو... بهتر از این نیست .
+خنده .
^برای تویی که فقط دلستر میخوری مهم نیست ، من سر این موضوع غیرت دارم !!!
+غیرت (خنده )
دستمو کشیدم روی بستنی و زدم روی صورتش .
پاشدم و رفتم عقب .
+خب یعنی الان میخوای مند بکشی .
ویو ....
^فینننن .... چرا ولش کرددددد؟
بهش نگاه کردم باید یه سطل زباله جدا جلوش میزاشتم .
+چقدر دستمال مصرف کردی ، میگم تو دلیل قطع نصف درختای روی زمینی میگی نه ! به خدا دختره سر خیانت پسره آنقدر گریه نکرده بود .
^اگه برای من اتفاق بیوفته چیییی؟
+روزگارشو سیاه میکنم .
چشمو باز کردم ، دلم تنگ شده ، نگاهی به تخت کردم ، هنوز غذا روی تخت بود و من بهش نگاهم نکرده بودم . گشنم بود ولی چیزی نمیخورم، با شنیدن صدای در از در فاصله گرفتم ، در باز شد و یه خانم نسبتا پیر اومد تو . اومد جلوم وایساد و دستمو گرفت ، تعجب کردم .
+ببخشید .
(¤علامت خانم پیره )
¤دخترم برو غذاتو بخور .
+واقعا متاسفم ولی نمیخورم.
¤به حرفم گوش کن، من نذاشتم بهش خبر بدن وگرنه اون الان به زور غذارو میذاشت دهنت .
+من ازش نمیترسم.
و دستشو پس زدم و رفتم سمت تخت .
¤اگه به فکر خودت نیستی به فکر ما باش دختر!! اگه بفهمه به حرفش گوش ندادیم میکشتمون .
+چرا انقدر از این آدم میترسین .
خندید و دوباره حرف زد .
¤تو هنوز اونو نمیشناسی .
به زمین نگاه کردم و بعد تصمیم خودمو گرفتم .
+باشه ، باشه من دلم نمیخواد با تصمیم تکی خودم بقیه آسیب ببینن .
رفتم سمت میز کوچیک غذا و شروع کردم به خوردن .
ادامه دارد......
(دوستان خودمم این قسمتو زیاد دوست نداشتم به خاطر اینکه با قسمتای دیگه مرتبط باشه نوشتم ، در قسمتای دیگه هیجانی می شه .🙃)
سرمو دادم بالا و چشامو بستم کف دستمو گذاشتم روی چشمم . به لحظات نسبتا خوب زندگیم فکر کردم ، همشو با اما شریک بودم ، همیشه یکی داشتیم حال همو خوب کنیم .
خاطرات :
^من سوار این ترن هوایی نمیشم .
+اون موقعی که منو بردی تونل وحشت باید بهش فکر میکردی .
^تو که اصلا نترسیدی .
ویو.....
^بستنی...اووووووو... بهتر از این نیست .
+خنده .
^برای تویی که فقط دلستر میخوری مهم نیست ، من سر این موضوع غیرت دارم !!!
+غیرت (خنده )
دستمو کشیدم روی بستنی و زدم روی صورتش .
پاشدم و رفتم عقب .
+خب یعنی الان میخوای مند بکشی .
ویو ....
^فینننن .... چرا ولش کرددددد؟
بهش نگاه کردم باید یه سطل زباله جدا جلوش میزاشتم .
+چقدر دستمال مصرف کردی ، میگم تو دلیل قطع نصف درختای روی زمینی میگی نه ! به خدا دختره سر خیانت پسره آنقدر گریه نکرده بود .
^اگه برای من اتفاق بیوفته چیییی؟
+روزگارشو سیاه میکنم .
چشمو باز کردم ، دلم تنگ شده ، نگاهی به تخت کردم ، هنوز غذا روی تخت بود و من بهش نگاهم نکرده بودم . گشنم بود ولی چیزی نمیخورم، با شنیدن صدای در از در فاصله گرفتم ، در باز شد و یه خانم نسبتا پیر اومد تو . اومد جلوم وایساد و دستمو گرفت ، تعجب کردم .
+ببخشید .
(¤علامت خانم پیره )
¤دخترم برو غذاتو بخور .
+واقعا متاسفم ولی نمیخورم.
¤به حرفم گوش کن، من نذاشتم بهش خبر بدن وگرنه اون الان به زور غذارو میذاشت دهنت .
+من ازش نمیترسم.
و دستشو پس زدم و رفتم سمت تخت .
¤اگه به فکر خودت نیستی به فکر ما باش دختر!! اگه بفهمه به حرفش گوش ندادیم میکشتمون .
+چرا انقدر از این آدم میترسین .
خندید و دوباره حرف زد .
¤تو هنوز اونو نمیشناسی .
به زمین نگاه کردم و بعد تصمیم خودمو گرفتم .
+باشه ، باشه من دلم نمیخواد با تصمیم تکی خودم بقیه آسیب ببینن .
رفتم سمت میز کوچیک غذا و شروع کردم به خوردن .
ادامه دارد......
(دوستان خودمم این قسمتو زیاد دوست نداشتم به خاطر اینکه با قسمتای دیگه مرتبط باشه نوشتم ، در قسمتای دیگه هیجانی می شه .🙃)
۳.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.