ویسکی!
بادامم یادت است مرا قول دادی تا روزی مست کنیم زیر باران رفته و غم را اندک محلی ندهیم؟ روزی منتظر بارانی خواهم شد که گیلاس پنجم را سرکشیده و ویسکی خالی شده را بر میز میکوبم ،آنگاه قهقهه زنان تلفن را برمیدارم، و به او زنگ میزنم مادرش تلفن را برداشته باز قهقهه ای از غم میزنم گوشی را به او میدهد خنده کنان میگویم وای گردوی پوک من مادرت چقد صدایش جوان است..... خنده ای میکنی و میگویی او یک پیرزن است باز میخندم و تو فهمیده ای زمانش رسیده است لباس بنفش ماتی پوشیده و عطر Broun قهوه ای را زدی
شال مشکی سر کردی بیخیال طلق شدی ال استار های مشکی ات را پا کردی ، آخ فراموش کردی ساعت کلاسیکت را برداری این بار خواسته ای فارغ از همهمه ی شهر و زمان باشی بی چتر پا بر خیابان های سرد و خاموش زندیه میگذاری رو به رویت پسرکی ساز میزند و میخواند پدر و دختری رو به رویت ایستاده اند دخترک میگوید : پدر پولی به من بده تا به این مرد دهم پدر دست دخترک را میکشد و میگوید او یک مطرب است! وای بر تو و کله پوکت عسلت را میان ۵ گیلاس ول کرده ای و در زندیه قدم میزنی؟ جلوتر می آیی دربستی میگیری و به سوی عسلکت میمیشتابی؛ ماشین را میان رل های قطار نگه داشته ای مرا مینگری ، ویولنی بر دست کلاه حصیری با ربانی قرمز ؛ ودکایی دستت میمیدهد لبخندی میزنی اشکی میزنی و سر میکشیدست در دست هم میدهیم تو از فاتح قلبت میگویی و من از عشقی که با آن بیگانه ام. ربان قرمز دگر مهمان کلاه نیست، آل استارت مشکی ات به رنگ گل در آمده ساعت کلاسیکت را بنگر آب احاطه ش کرده،خواب مانده ایم از دنیا و باری دگر فارغ از همهمه زمان ! خسته ایم ؛ نیمه شب است فردا آمده و دیروز شده است چیکار کردی گردوی من؟ قطار و ریلش برای خنده ها و آرزوهایمان مامنی امن بودند ، چیکار کردی عزیز من؟ چرا مرا کنار کشیدی تا قطار رد شود؟ میدانی راستش قطار که رد شد خنده هایمان را هم با خودش برد ؛ آرزو هایمان زیر ریل دفن شدند! بگذار خنده هایمان را قطار ببرد ما که صاحبان واقعی آن نیستیم حداقل بگذار قطار به ایستگاه بعدی برود از کجا معلوم شاید ایستگاه بعدی چوبی باشد از جنس اتش .
۱۸ دی چهارصدو دو
برای تو؛ گردوی پوک من.
شال مشکی سر کردی بیخیال طلق شدی ال استار های مشکی ات را پا کردی ، آخ فراموش کردی ساعت کلاسیکت را برداری این بار خواسته ای فارغ از همهمه ی شهر و زمان باشی بی چتر پا بر خیابان های سرد و خاموش زندیه میگذاری رو به رویت پسرکی ساز میزند و میخواند پدر و دختری رو به رویت ایستاده اند دخترک میگوید : پدر پولی به من بده تا به این مرد دهم پدر دست دخترک را میکشد و میگوید او یک مطرب است! وای بر تو و کله پوکت عسلت را میان ۵ گیلاس ول کرده ای و در زندیه قدم میزنی؟ جلوتر می آیی دربستی میگیری و به سوی عسلکت میمیشتابی؛ ماشین را میان رل های قطار نگه داشته ای مرا مینگری ، ویولنی بر دست کلاه حصیری با ربانی قرمز ؛ ودکایی دستت میمیدهد لبخندی میزنی اشکی میزنی و سر میکشیدست در دست هم میدهیم تو از فاتح قلبت میگویی و من از عشقی که با آن بیگانه ام. ربان قرمز دگر مهمان کلاه نیست، آل استارت مشکی ات به رنگ گل در آمده ساعت کلاسیکت را بنگر آب احاطه ش کرده،خواب مانده ایم از دنیا و باری دگر فارغ از همهمه زمان ! خسته ایم ؛ نیمه شب است فردا آمده و دیروز شده است چیکار کردی گردوی من؟ قطار و ریلش برای خنده ها و آرزوهایمان مامنی امن بودند ، چیکار کردی عزیز من؟ چرا مرا کنار کشیدی تا قطار رد شود؟ میدانی راستش قطار که رد شد خنده هایمان را هم با خودش برد ؛ آرزو هایمان زیر ریل دفن شدند! بگذار خنده هایمان را قطار ببرد ما که صاحبان واقعی آن نیستیم حداقل بگذار قطار به ایستگاه بعدی برود از کجا معلوم شاید ایستگاه بعدی چوبی باشد از جنس اتش .
۱۸ دی چهارصدو دو
برای تو؛ گردوی پوک من.
۳۱۲
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.